چکیده:
هدف از تحریر مقاله حاضر، باور نگارنده نسبت به گویای واقعیت زیر است. به نظر میرسد، آنچه را که تاکنون در
منابع دستور زبان فارسی تحت عناوین اصطلاحاتی چون "بند وابسته قیدی" و یا "حرف ربط مرکب" مورد بررسی قرار
گرفته است، براساس تحلیل زبانشناختی استوار نیست. در سطور نوشته حاضر، سعی میشود تا از یک طرف آن دسته
از بندهای وابسته قیدی که دارای عنصر "که" هستند به صورت بند وابسته موصولی تحلیل شود، و از طرف دیگر هر
حرف ربط مرکب، به صورت مجموعهای متشکل از گروه اسمی و حرف ربط استدلال گردد. بدین منظور در وهله اول
تجزیه جملات مرکب مورد بحث قرار میگیرد و سپس نشان داده میشود که تا چه حد رویارویی تحلیل سنتی از این
پدیده با ملاکهای ارائه شده در مقاله حاضر تعارض دارد.
خلاصه ماشینی:
در بحث حاضر، نگارنده بر آن است تا به گونهای دیگر (غیر از آنچه تا کنون مطرح بوده) نگاهی صوری به این موضوع بیفکند: بند وابسته را به اعتبار تعیین کنندههای هستهاش توصیف نماید، اصطلاح رایج "حرف ربط مرکب" را گمراه کننده تلقی کند.
برای مثال بندهایی که نقش قید مکان، زمان و غیره را به عهده میگیرند، ممکن است به صورت نوعی از بندهای موصولی تحدید کننده تلقی شوند، مثلاً در (2 -الف) و یا (2 - ب).
همین طور هسته اسمی بندهای وابستهای که نقش قید را ایفا میکند، ممکن است دارای تعیین کننده -iنباشد، در این صورت چنین بندهایی را باید به صورت بندهای موصولی بدلی توصیف نمود، مثلاً در (2 - ج) و (2 - د).
پیشنهاد میشود که شواهد و استدلالات لازار به صورت دیگری تحلیل گردد: در زبان فارسی فعلهای به اصطلاح کمکی وجهی جایگاه ثابتی در جمله ندارند، مانند فعل "باید" در جملات محاورهای (5 - الف) الی (5 - ج).
بندهای وابسته زمانی در زبان فارسی قبل از بند پایه میآیند، مانند (9 - الف) ، اما ممکن است بعد از بند پایه هم به کار روند، مانند (9 - ب).
به نظر میرسد در ترتیب نشاندار بند فاعلی در درون بند پایه قرار گیرد، مانند (11 ـ د)؛ چنین نگرشی در برابر دیدگاه سنتی مطرح میشود که برحسب آن بند وابسته در آغاز جمله قرار میگیرد، مانند (11 - ه)، در مواردی مانند (11 - ج) و (11 - د) میتوان صرفا ضمیر اشاره "این" را که در نقش فاعل بند پایه به کار میرود هسته دانست و بند وابسته را بند موصولی بدلی تلقی نمود.