چکیده:
مولانا جلالالدین محمد بلخی از بزرگترین مفاخر ادب فارسی و از اندیشمندان بنام اسلامی در قرن هفتم است. مثنوی معنوی وی،
گنجینهای عظیم از معارف والای بشری و متضمن پارهای از علوم اسلامی است. قضا وقدر از جمله مباحث جدال برانگیز کلام اسلامی
است که مولوی با دقت تمام در ابیات پراکندهای از دفاتر ششگانه مثنوی بدان پرداخته است. موضوع این پژوهش بررسی دیدگاه شاعر
در این مبحث کلامی است. این پژوهش در بردارنده مقدمهای در پیشینه موضوع، تعریف قضا وقدر در مثنوی، انواع قضا و قدر،
پاسخگویی مولوی به شبهات حاصل از اعتقاد به قضا وقدر و... است.
خلاصه ماشینی:
» در واقع اعتراض خداوند بر فعل خود باعث تجدید حیاتی نو و با رونق میشود و این اعتراض مصالح و برکاتی دارد که از درک و فهم ظاهر بنیان مخفی است : گفت او پس قصاص از بهر چیست ؟ گفت هم از حق و آن سر ّ خفی است گر کند بر فعل خود او اعتراض زاعتراض خود برویاند ریاض اعتراض او را رسد بر فعل خود زانکه در قهر است و درلطف او احد اندرین شهر حوادث میر اوست در ممالک، مالک تدبیر اوست آلت خود را اگر او بشکند آن شکسته گشته را نیکو کند (1/3854-3858) بنابراین هر گونه دور اندیشی، حزم، احتیاط و عهد و پیمان اگر مطابق قضای محتوم و لایتخلف الهی نباشد، کار ساز و مفید نخواهد بود : با قضا هر کو قراری میدهد ریش خند سبلت خود میکند کاه برگی پیش باد آنگه قرار رستخیزی وانگهانی عزم کار (6/906-907) اینکه آدمی به رغم همه دور اندیشیها و پرهیزها باز هم به بعضی حوادث و مصائب مبتلا میشود و یا اینکه نمیتواند به مهر و وفای خود مطمئن باشد و پیوسته دچار اضطراب و پریشانی است، ناشی از همان قضا و قدر حتمی و لا یتخلف الهی است : در حدیث آمد که دل همچو پری است دربیابانی اسیر صرصری است هر زمان دل را دگر رایی بود آن نه از وی، از دگر جایی بود پس چرا ایمن شوی، بر رای دل عهد بندی تا شوی آخر خجل این هم از تاثیر حکم است و قدر چاه میبینی و نتوانی حذر (3/1641-1646) در ابیات دیگر در تاکید همین معنا میگوید : اشتران بختی ایم اندر سبق مست و بیخود زیر محملهای حق عام ما و خاص ما فرمان اوست جان ما بر رو دوان جویان اوست (6/2139-2141) بنابراین چون مقاومت در برابر قضا و قدر موجب هلاکت و خسران رادع میشود، آدمیان را از آن بر حذر داشته است: در حذر شوریدن شور و شر است رو توکل کن، توکل بهتر است با قضا پنجه مزن ای تند و تیز تا نگیرد هم قضا با تو ستیز مرده باید بود پیش حکم حق تا نیاید زخم از ربّ الفلق (1/909-911) و در ابیاتی دیگر نیز آمده است : بر قضا هر کو شبیخون آورد سرنگون آید زخون خود خورد چون زمین با آسمان خصمی کند شوره گردد سر زمرگی برزند نقش با نقاش پنجه میزند سبلتان وریش خود بر میکند (3/935-937) بنابراین خرد ورزی خردمندان در میزان قضا و قدر چون جهل مطلق است : ای که عقلت بر عطارد دق کند عقل و عاقل را قضا احمق کند هست صد چندین فسونهای قضا گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا این قضا ابری بود خورشید پوش شیر و اژدرها شود زو همچو موش (3/3880-3881) با توجه به چنین باوری هر چه از آدمیان سرزند، چه به میل و چه بر خلاف میل آنان، تحقق قضای الهی است.