چکیده:
اقبال لاهوری،این نغمهسرای بیداری بر این باور بود که شعر باید منادی تلاش و کوشش انسان برای زندگی و آزادی باشد.ازاینرو شعر را به تنهایی برای هنر و زیبایی مطمحنظر قرار نداد،بلکه در آن بهطور واقعگرایانه حقیقت و زیبایی را به هم درآمیخت و در خلال نغمههای موزون و شورانگیز،آهنگهای تازهای از آزادی سرود تا مسلمانان را بدون توجه به رنگ و نژاد از خواب غفلت بیدار سازد.
خلاصه ماشینی:
اقبال،هم وکیلی زبردست بود و هم سیاستمداری فرزانه و عالم به مسایل روز، با آنکه هیچ تمایلی نداشت که به عنوان شاعر در میان مردم شناخته شود،امّا شعر را بدان جهت برای ابراز اندیشههای سیاسی و اجتماعی خود برگزید که این زبان عاطفی به قول ای اریچارذ،عالیترین صورت بیان است.
نغمه کجا و من کجا ساز سخن بهانهای است سوی قطار میکشم،ناقهء بیزمام را وقت صریح گفتن است،من به کنایه گفتهام خود تو بگو کجا برم،همنفسان خام را دعوت او برای برپایی دنیایی که همهء مسلمانان در آن متحد و یگانه و سرافراز و سربلند زندگی کنند،مبتنی بود بر رجعت دوباره به آیین یزدانی صدر اسلام و شناخت عرفان ایرانی،زیرا او میدانست: ملتی را رفت چون آیین ز دست مثل خاک اجزای او از هم شکست هستی مسلم ز آیین است و بس باطن دین نبی این است و بس برگ گل شد چون ز آیین بسته شد گل ز آیین بسته شد،گلدسته شد تو میدانی که آیین تو چیست؟ زیر گردون سرّ تمکین تو چیست؟ آن کتاب زنده قرآن حکیم حکمت او لایزال است و قدیم نوع انسان را پیام آخرین حامل او رحمة للعالمین اوج میگیرد از او ناارجمند بنده را از سجده سازد سربلند گر تو میخواهی مسلمان زیستن نیست ممکن جز به قرآن زیستن (محمود علمی،0731،ص 56).
و نیز: از خود اندیش و از این بادیه ترسان مگذر که تو هستی و وجود دو جهان چیزی نیست (محمد علی اسلامیندوشن،0731،ص 04).
ذکر این نکته که اقبال شعر را به عنوان وسیلهای برای به تصویر کشیدن اندیشههای سیاسی و اجتماعی خود برگزیده،بدان معنی نیست که اشعار هنری اقبال لاهوری اندکاند و یا مباحث زیبا و دلانگیز ادبی در آنها یافت نمیشود،بلکه وی سرودههای دارد که حاکی از مهارت و استادی او در شاعری و بهرهگیریاش از شیوههای دلنشین و زیبای ادبی،خاصّه ایهام و تشبیههای لطیف و استعارههای دلانگیز است.