چکیده:
یکی از مباحث اختلافی در باب زمان، حقیقت و ماهیت آن است. مشهور فلاسفة مسلمان به تبع ارسطو، زمان را از مقوله کمّ میدانند و عدم قرار را به عنوان ذاتی زمان برمیشمارند. قیصری در رسالهای با عنوان نهایة البیان فی درایة الزمان با این رای مخالفت میکند و بعد از نقل اقوال مختلف در این باب و نقد آنها، به تبیین دیدگاه خود میپردازد. قیصری زمان را به «بقای وجود» یا «مقدار بقای وجود» تفسیر میکند و آن را حقیقتی عرضی که لازمة ذات حقتعالی و متاخر از وجود اوست، معرفی مینماید که در عین معیت وجودی با حقایق عالم، بر همه آنها، تقدم ذاتی دارد. در این نوشتار که به شیوة کتابخانهای در جمعآوری مطالب و با روش توصیف و تحلیل عقلانی دادهها به نگارش درآمده، ضمن تبیین دیدگاه قیصری و تایید آن، نظر مشهور ارسطوییان مبنی بر اینکه زمان کم متصل غیرقارّ است، پذیرفته میشود و براساس مبانی قویم فلسفی و عرفانی، عدم تنافی این دو نظریه با یکدیگر تبیین میگردد و در تایید این ادعا، به کلماتی از بیانات صدرالمتالهین استناد میشود.
خلاصه ماشینی:
تبيين اين پاسخ قيصري ميتواند چنين باشد که زمان، نسبتِ امر متغير به متغير است (ميرداماد، 1367، ص 105؛ همايي، 1360، ص 34) يعني تنها در عالم طبيعت که عالم متغيرات است، معنا دارد؛ اما همين زمان در ظرف ديگري قرار دارد که اصطلاحاً «دهر» ناميده ميشود (حسنزاده آملي، 1382، ص 18) و آن عبارت است از نسبت متغير به ثابت (ميرداماد، 1367، ص 109؛ سبزواري، 1372، ص 723).
صرفنظر از بطلان نظر اول، پاسخ دوم قيصري به آن هم محل تأمل است؛ زيرا اگر صرف شباهت نسبت عالم ماده به ثابتات، سبب شده که قيصري زمان را در ظرفِ «آن» ادعا کند، بايد گفت که تبيين مسائل هستيشناسي با تشبيهاتي از اين دست جايز نيست و اگر اين ادعا صرفاً از باب تشبيه نباشد، بلکه او حقيقتاً بر اين ادعا است که «زمان» در ظرف «آن» موجود است، لازم است براي سنجش ادعاي مذکور، معاني «آن» در اصطلاحات فلسفي، کلامي و عرفاني مورد دقت قرار گيرد تا ابهام برطرف شود.
بنابراين اختلاف ميانِ فلاسفه و قيصري ميتواند تنها در اين باشد که آنچه را فلاسفه، زمان ميخوانند و آن را به عنوان کمّيتي متصل و غيرقار معرفي ميکنند از نگاه قيصري حقيقتِ زمان نيست؛ زيرا اين کمّيت تنها در عالم ماده معنا دارد و وابسته به تحققِ حرکت است درحاليکه زمان چون يک امر وجودي است و منبع و منشأ هر امر وجودي در عالم ربوبي قرار دارد، پس بايد حقيقت زمان، امري فراتر از سخن فلاسفه باشد و آن چيزي نيست جز بقاي حقتعالي يا همان بقاي وجود، که ميان وجود و حقتعالي تمايزي نيست (قيصري، 1375، ص 13).