چکیده:
برخی از فیلسوفان تحلیلی معاصر استدلالهایی برای اثبات اینبودگی در موجودات ارائه کردهاند که میتوان آنها را به دو دستۀ کلی تقسیم کرد. دستۀ نخست، استدلالهای موسوم به تصورپذیری و دستۀ دوم استدلالهای مشهور به پارادوکس چیزم است. تمام این استدلالها به دنبال اثبات ویژگیای غیرکیفی در اشیا یا هر یک از جهانهای ممکن هستند که این ویژگی میتواند بهنحوی منحصر به فرد آن شیء یا جهان ممکن را از دیگر اشیا یا جهانهای ممکن متمایز سازد. این ویژگیِ غیرکیفیِ خاص، همان اینبودگی است. در این مقاله ضمن بررسی هر دو دسته از استدلالهایی که تاکنون برای اینباوری ارائه شده، نقدهایی را که بر این استدلالها وارد است، بررسی کرده و به این نتیجه رسیدهایم که هیچ یک از آنها از منظر مخالفت با اینباوری خدشهناپذیر نیست. از سوی دیگر، با بیان تبعات و چالشهایی که مخالف اینباوری با آن مواجه است به این ارزیابی کلی دست یافتهایم که اینباوری ورای غیرقابلقبول بودن و یا دستکم قابل مناقشه بودن تمام استدلالهایش، ایدهای قابلپذیرش است؛ زیرا حتی با صرفنظر از چالشهایی که مخالفان اینباوری با آن مواجه هستند، اینباوری برای فهم تمایزات موجودات از یکدیگر تبیینی قابلقبولتر از ضداینباوری به نظر میرسد.
خلاصه ماشینی:
(Rosenkrantz,1993: 7) حال میتوان موضوع اینباوری 5 را بهنحو بنیادین چنین مطرح کرد: در متافیزیک همواره پرسش از شیء است که این شیء دارای ویژگیهایی کلی یا همان کیفی است، اما آیا شیء جز این ویژگیهای کیفی، ویژگیای غیرکیفی نیز دارد؟ اگر معتقد باشیم که اشیای جهان صرفاً دارای ویژگیهای کیفی هستند، دیگر جایی برای صحبت دربارۀ اینبودگی نیست و در واقع این به معنای ضد اینباوری 6 است.
در مرحلۀ دوم استدلالکننده با تکیه بر درک مخاطب از این وضعیت تصورشده نتیجهای به نفع اینباوری میگیرد که میتوان آن را بهطور خلاصه چنین بیان کرد: این اشیا یا جهانهای ممکنِ به لحاظ کیفی مشابه، نمیتوانند یک چیز باشند، پس باید هر یک دارای ویژگیای غیرکیفی باشند که مختص به خودشان است و آن ویژگی غیرکیفی همان اینبودگی آنها است.
از نظر آنها اگر این اشیا بر حسب فرض دو شیء باشند باید در ویژگیای کیفی با هم متفاوت باشند؛ زیرا در جهان تنها ویژگیهای کیفی وجود دارد و در نتیجه نمیتوان دو شیء را که هیچ ویژگی کیفی متفاوتی از یکدیگر ندارند، متمایز دانست.
آنها در مقابل-شناسایی دیوید لوییس از آنها متمایزند، ازاینرو با توجه به عوامل تعیینکنندۀ شناسایی متمایز میباشند و این [تمایز] باید غیرکیفی باشد؛ زیرا هیچ تمایز کیفی [بر حسب فرض استدلال] نباید وجود داشته باشد (Lewis,1983: 26) لوییس در این استدلال در واقع یکبار خود را در نقش دوقلوی اولزادهشده و یک بار دیگر خود را در نقش دوقلوی دوم زاده شده تصور میکند و سپس نتیجه میگیرد تصوری که هنگام فرض خود به جای دوقلوی اولزادهشده دارد با تصوری که هنگام فرض خود به عنوان دوقلوی دومزادهشده دارد، به وضوح متمایز است.