چکیده:
خلقگرایی مطلق یا افلاطونگرایی تعدیلشده پاسخی است برای چالشی که افلاطونگرایی برای خداباوری ایجاد میکند. دغدغۀ اصلی این دیدگاه، تلائم و هماهنگی میان خداباوری با افلاطونگرایی است. خلقگرایی مطلق در واقع مدعی است حقایق ضروری نیز مانند موجودات ممکن وابسته به خداوند هستند. از اینرو، ما در فهرستِ وجودشناسی با موجودی که مستقل از خداوند وجود داشته باشد مواجه نیستیم و خداوند تنها موجود مستقل و بینیاز از غیر است. بنابراین ادعای افلاطونگرایان معاصر که با ارائۀ استدلالهایی مدعیاند برخی اعیان انتزاعی، مانند اعیان ریاضی، به نحو ضروری، فرازمانی و نامخلوق موجودند با این قید که این حقایق در عین ضرورت و فرازمانی بودنشان، مخلوق و وابسته به خداوند هستند پذیرفته میشود. در این دیدگاه، گرچه خلقِ این امور ضروری است، ولی وجود قضایا، جهت و ارزشِ صدقشان وابسته به خداوند است. بهطور کلی، قلمرو افلاطونی به عنوان ادراکات و اندیشههای خداوند در نظر گرفته میشوند. ویلیام کریگ، فیلسوف ِخداباور آمریکائی معاصر، بر این باور است که این دیدگاه با مشکلات متعددی نظیر خلط با مفهومگرایی ، اشکال دور باطل، عدم تلائم با اختیار خداوند، ناسازگاری با نظریۀ سنتی خلقت و مبادلۀ نظریۀ خلقت با نظریۀ فیضگرایی فلوطینی مواجه است. گرچه برخی از ایرادات کریگ به دیدگاه خلقگرایی وارد نیست؛ لکن خلقگرایی مطلق با اشکالی جدّی مواجه است و به نظر میرسد بتوان از دیدگاه امکانگرایی کلّی دکارتی دفاع نمود. این مقاله به تبیین و بررسی این دیدگاه و انتقادات کریگ میپردازد.
خلاصه ماشینی:
ازاين رو، ما در فهرست وجودشناسي با موجـودي کـه مسـتقل از خداونـد وجـود داشته باشد مواجه نيستيم و خداوند، تنها موجود مستقل و بـي نيـاز از غيـر اسـت ؛ بنابراين ادعاي افلاطون گرايان معاصر که با ارائة استدلال هايي مدعي اند برخي اعيان انتزاعي ، مانند اعيان رياضي ، به نحو ضروري ، فرازماني و نامخلوق موجودند با ايـن قيد که اين حقايق درعين ضـرورت و فرازمـاني بودنشـان ، مخلـوق و وابسـته بـه خداوند هستند پذيرفته مي شود.
آن ها معتقدند اين ديدگاه مي تواند بـه سـاير حـوزة افلاطوني نيز بسط داده شود و به همان شيوه اي که اوصاف به عنوان ادراکات خداونـد درنظـر گرفته مي شوند، به همان ترتيب ، قضايا نيز به عنوان انديشـه هـاي خداونـد (God's thoughts) درنظر گرفته شوند؛ بنابراين وجود قضايا نيز ناشي از درک خداوند هستند؛ لذا وجـود تمـام امور انتزاعي ضروري ، مانند اعيان رياضي ، کليات ، قضايا از خداوند نشأت مي گيرند (Ibid).
موريس و منزل معتقدند راه ميانـه اي بـراي ايـن دوراهـي اوثيفـرون وجـود دارد و آن ايـن کـه در ديـدگاه افلاطون گرايي تعديل شده با تمايزي که ميان «وابستگي » و «کنترل کردن » ارائه شد، مي توانيم بگوييم اين حقايق ضروري اخلاقي درعين اين که از جانب خداونـد قابـل تغييـر نيسـتند و ضروري و فرازماني (هميشگي )اند، اما درعين حال ، ازنظر وجودي ، وابسته به او هسـتند نـه مستقل از او (٣٥٨ :Ibid)؛ بنابراين ، با اين تحليل ، قلمرو افلاطوني تهديدي براي خـداباوري محسوب نمي شود و ازسوي ديگر خواستة افلاطون گرايان معاصر نيـز بـرآورده مـي شـود و تعهد هستي شناسانه به امور انتزاعي / افلاطوني حفظ مي شود و موقعيت خداوند به عنوان تنها موجود مستقل نيز مصون مي ماند.