چکیده:
تفسیر ادبی قرآن، تفسیری مبتنی بر علوم ادبی است که در دوران معاصر بهوسیله امینالخولی، بهشکل یک مکتب درآمد. این مکتب، یکی از رکنهای خود را «واژگانکاوی» قرار داده است از آن روی که کشف معنای درست مفردات قرآن، نخستین گام برای فهم آن است. پژوهش حاضر، با روشی توصیفی- تحلیلی، واژگانکاوی را در تفسیرهای ادبی معاصر و گذشته بررسی کرده، نتیجه آنکه مکتب معاصر، واژگانکاوی را بر مبانیِ «دگرسانی معنایی واژگان» و «تطابق زبان قرآن با زبان عربی» استوار ساخته و بر این پایه، کشف معنای دقیق کلمه را منوط به کشف معنای عصر نزولی آن نموده است، و کشف این معنا را در گرو استمداد از مولفههایِ «تشخیص معرّب از عربی»، «تکیه به معنای حسّی»، «بهرهگیری از ذوق عربی» دانسته است. از نگاه این مکتب، بعد از کشف معنای عصر نزولی، باید کاربردهای واژه را در قرآن کاوید تا معنای قرآنی آن بهدست آید، و در گام پایانی- با تکیه بر مبنای عدم ترادف- معنایی ویژه بیان گردد. بررسی تطبیقی این مؤلفهها نشان میدهد که بیشتر آنها در تفاسیر ادبی کهن نیز استفاده شده و تفاوت آن با مکتب معاصر، از ابعادِ «عدم پایبندی به مؤلفهها»، «عدم پیوند میان مؤلفهها» و «عمیقتر نبودن تحلیلها» در تفسیرهای گذشته است.
خلاصه ماشینی:
آنچه اين پژوهش با بهره گيري از روش توصيفي - تحليلي عهده دار آن است ، بررسي مفردات پژوهي در تفسيرهاي ادبي گذشته و مکتب ادبي معاصر است تا روشن سازد که در تفسير ادبي معاصر و گذشته ، چه مؤلفه هايي براي واژگان کاوي قرآن در نظر گرفته شده و ميزان پايبندي آنها به مؤلفه هاي ذکر شده چقدر است ؟ نوآوري هاي واژه پژوهي مکتب ادبي معاصر نسبت به تفسير ادبي کهن چيست ؟ و يافته هاي آنان ـدر اين زمينه ـ چه تفاوتي با يکديگر دارد؟ شايان گفتن است که اين نوشتار، بر پايه مؤلفه هاي واژگان کاوي مکتب ادبي امين الخولي (انديشمند معاصر مصري) سامان يافته است ، اما شواهد آن ، هم در نگاشته هاي تفسيري ادبي معاصر ـ با تأکيد بر آثار خولي، بنت الشاطي و شکري عياد ـ، و هم در تفسيرهاي ادبي گذشته ـ با تأکيد بر تفسير کشاف و تفسيرهاي ادبي لغوي ـ پي جويي شده است .
(شکريعياد، ١٩٨٠: ٨، ١٠ و ٢٥؛ بنت الشاطي، ١٣٩٠: ١١/١) اين ديدگاه ، پيش از خولي، توسط المنار ـ به عنوان تفسيري ادبي- اجتماعي (ذهبي، بيتا: ٥٤٩/٢)ـ مطرح گرديده بود: «هر کسي که به دنبال فهم صحيح قرآن است ، بايد اين کتاب را بر اساس معاني عصر نزولي آن تفسير کند» (رشيدرضا، ١٩٩٠: ٢٠/١)؛ ديدگاهي که در تفاسير ادبي ديگر نيز- نه به تصريح بلکه با فهم از شواهد- قابل پيجويي است .