چکیده:
نسبیگرایی اخلاقی نگرهای در اخلاق معاصر است که حداقل به سه نظریهی متفاوت در عین حال مرتبط اطلاق میشود: نسبیگرایی توصیفی، نسبیگرایی فرا- اخلاقی و نسبیگرایی هنجاری. این مقاله به معرفی و ترابطهای این سه نظریه میپردازد. ابتدا مدعای اصلی نسبیگرایی توصیفی ( افزونتر بودن تفاوتهای اخلاقی فرهنگهای مختلف از شباهتهای آنها) توضیح داده میشود و اشکالاتی که به نحو پسین (اشکال مبتنی بر نظریهی معنا و اصل حسن ظن دیویدسن) و پیشین ( ناتوانی علوم تجربیدر بند پارادایمهای یک جامعه در شناخت و مآلا داوری درباره جوامل دیگر، عضو چند جامعه بودن هر فرد و شباهتهای بنیادین ارزشهای اخلاقی جوامع متفاوت) به آن وارد شده است نقل و نقد میشود. سپس ایده اصلی نسبیگرایی فرا- اخلاقی ( ویژگی غیریدانستن صدق و توجیه اخلاقی) معرفی میشود و وجوه تشابه و تمایز آن با ناشناختیگروی اخلاقی، ناواقعگرایی اخلاقی، پوچگرایی اخلاقی، و نظریه خلا تقریر میشود. همچنین ارتباط نسبیگرایی توصیفی و نسبیگرایی فرا- اخلاقی و تبیینهایی که قایلان به مطلقگرایی در فرا- اخلاق از نسبیگرایی توصیفی( با فرض پذیرش آن) به دست میدهند به بحث گذاشته میشود. سپس قوت و ضعف یکی از رویکردهای نسبیگرایی فرا - اخلاقی، قراردادگرایی، کاویده میشود. در پایان ارتباط نسبیگرایی هنجاری ( تساهل با معتقدان به دستگاههای اخلاقی متفاوت) و نسبیگرایی فرا- اخلاقی و این که آیا دومی میتواند موید اولی باشد توضیح داده میشود.
خلاصه ماشینی:
ابتدا مدعاي اصلي نسبيگرايي توصيفي (افزونتر بودن تفاوتهاي اخلاقي فرهنگهاي مختلف از شباهتهاي آنها) توضيح داده ميشود و اشکالاتي که به نحو پسين (اشکال مبتني بر نظريهﻯ معنا و اصل حسن ظن ديويدسن) و پيشين (ناتواني علوم تجربي در بند پارادايمهاي يک جامعه در شناخت و مآلاً داوري دربارة جوامع ديگر ، عضو چند جامعه بودن هر فرد و شباهتهاي بنيادين ارزشهاي اخلاقي جوامع متفاوت) به آن وارد شده است نقل و نقد ميشود.
نسبيگراي هنجاري، باور دارد كه تعميم ارزشهاي اخلاقيِ خود به ديگر جوامع و قضاوت اخلاقي دربارة آنها بر مبناي ارزشهاي خويش يا جامعة خويش، از نظر اخلاقي ناپسند است.
اشکال پسين به [1] : برخي معتقداند شواهد تجربياي که قايلان به [1] به نفع ادعاي خود آوردهاند، اگر درست تعبير شود، به نتيجة مورد نظر مدافعان نميانجامد؛ از جمله به اين دليل که شناخت تجربي فرهنگهاي ديگر ممکن نيست.
در ردّ اين اشکال، گفته شده است که اگر، مطابق ادعاي نسبيگرا، بتوان از وجود اختلاف در حوزهاي که نميتوان عقلاً آن را حل کرد، عدم وجود صدق و کذب مطلق در آن حوزه را نتيجه گرفت، پس عدم صدق مطلق نسبيگرايي اخلاقي را هم ميتوان نتيجه گرفت؛ چرا که نسبيت و اطلاق ارزشهاي اخلاقي، خود از موارد اختلافي ميان فرهنگهاست.
تبيين فرآيند تعاملات اخلاقي به اين صورت، دو ويژگي اساسي دارد: نخست اينکه باورها و شواهد متفاوت جوامع، موجب اختلاف ارزشها نيست.
اگرچه برخي نسبيگرايي اخلاقي را مؤيّد اصل توجيه دانستهاند، اما اگر اين اصل، اصلي اخلاقي باشد، براي جوامع ديگر الزامآور نيست.