چکیده:
اکبر رادی از نمایشنامه¬نویسان نام¬آشنای ایرانی است که در پردازش آثار هنری خود از سبک، زبان و بیان ویژهای برخوردار است. از دیرباز، او به واقع¬گرایی در ادب نمایشی نامبردار بوده؛ اما گاهی نیز در طرح دیدگاه¬های اجتماعی خود، از زبان و بیان نمادین بهره برده که برایند آن، خلق تیپ¬ها و فضاهای نمادینی است که با وجود ملموس و واقعی بودن، می¬توانند نمونهای برای تیپ¬های مشابه و شرایط همسان باشند. ازاینرو، برخی آثار رادی تن به تأویلهای گوناگون می¬دهند و میتوان از رویکردهای مختلف به آن¬ها نگریست. ازجمله آثار رادی که از چنین قابلیتی برخوردار است، نمایشنامة «از پشت شیشه¬ها»ست. در این اثر، رادی با بهکارگیری صنعتهای مدرن، کوشیده است تا چالش بی¬امان و آشتی¬ناپذیر روشن-فکر امروز را با جریان نوگرایی بی¬ریشه به نمایش درآورد. در این پژوهش، تلاش شده است تا شگرد رادی برای بیان نمادین دیدگاه¬هایش در نمایشنامة یادشده واکاوی شود. نتیجة پژوهش نشان میدهد، نویسنده این بیان نمادین را با پردازش شخصیت زن و وانهادن نقش اساسی روایت بر دوش او خلق کرده است. در این روایت، نویسنده با بهکارگرفتن شگرد قرینه¬سازی، دو تیپ زن را در کنار و دراصل، در برابر هم قرار داده است؛ یکی، زنی است متجددمآب با تجددی بیاصالت و دیگری، زنی معمولی از نوع امروزی آن با همان دغدغه¬های فکری و روانی. از این دیدگاه، هریک از شخصیتها، بهویژه زنان نمایشنامه، می¬توانند نمایندة یک تیپ یا مرام فکری و فرهنگی خاصی باشند که در فضای اثر، در کنار هم نقش¬آفرینی و دراصل، طرح دیدگاه میکنند.
خلاصه ماشینی:
"بررسی نمایشنامههای نوشته شده،نشان میدهد در تمام این موارد،زن درنمایشنامهها حضور پررنگی دارد و شخصیت او در جایگاه نمادی برای یک تیپ ومرام فکری خاصی پردازش و تحلیل شده است.
با این حال،در شماری از وبلاگها و سایتهای مربوط بهتئاتر و سینما و ادبیات نمایشی،میتوان اشارههای بسیار محدود و مختصری به زن ومسائل زنان در آثار رادی مشاهده کرد؛از جمله: چیستا یثربی(1387)در مقالهای کوتاه با عنوان«تصویر زن در ادبیات نمایشی»،ضمن بررسی گذاری تصویر زن در ادب نمایشی ایران از آغاز تا امروز و نیز بررسینگاههای متفاوت دیگر نمایشنامه نویسان به زن،نگرش ویژۀ رادی را به این مقوله نیزاشارهوار معرفی کرده و از شخصیت پردازی رئال برای نشان دادن چهرۀ زنسخن گفته است.
&%01609AQNG016G% از طول نابرابر جملهها و فرم پرسشی آنها نتیجۀ دیگری نیز به دست میآید و آناین است:مریم از همه نظر به بامداد وابسته است و چشم به دهان او دارد و هیچگاهنمیکوشد بدون او،برنامههایش را پیش ببرد.
شرح صحنه این تغییر زمان را به تناسب انگارۀ افول تدریجی درونمتن،با کاهش تدریجی نور صحنه نشان میدهد:«[نور به طرز نامحسوسی رو بهتیرگی مینهد]»و زندگی بامداد و مریم وارد مرحلۀ تازهای میشود که دنبالۀ بیتغییرمراحل دیگر است.
حافظۀ او بهشکلی آشکار تحلیل رفته است(همان،452،455) با این حال،او هنوز هم بهاری میاندیشد و از بهار میگوید؛اما بامداد با ذهنخزانزدهاش،با زبان پاییزی خود به مریم پاسخ میدهد.
این پدیده با ذهنیت خانم و آقا که به همۀ ابعاد زندگی خود توجه دارند،سازگار استو در عین حال،روند پیشرفت آنها نیز شتاب میبخشد:«خانم:گاهی فکر میکنماگه یه روز،فقط یه ماشین زیر پای آدم نباشه چه مصیبتی پیش میآد."