چکیده:
نقد و تحلیل آثار ادبی در گذشته به منظور تشخیص سره از ناسره بود؛ اما اکنون از دید ساختگرایان هدف از نقد، شناخت ساختارهای زبانی متن و تحلیل بنیادهای معنوی آن است. یکی از ارمغانهای مکتب ساختگرایی برای ادبیات، ایجاد مباحث روایت¬شناسی است .بنابر نظریه¬های روایت¬شناسی، می¬توان داستان رستم و سهراب را بهعنوان یک روایت در دو سطح داستان و کلام (گفتمان) بررسی نمود: در سطح داستان با تکیهبر نظریات تولان و مارتین، ارزیابی رویدادهای به¬همپیوسته، چگونگی شکلگیری بحران و فرایند گذر از بحران بررسی میشود، و بنابر الگوی گرماس، نقش شخصیت¬ها در پیشبرد داستان و ارتباط آنها با زمینۀ داستانی مد نظر است. در سطح کلام یا گفتمان بنابر «دید روایی» راجر فالر، موقعیت فردوسی بهعنوان راوی، نوع ارتباط و نگرش راوی نسبت به شخصیت¬ها و تأثیر آنها در روند روایت ارزیابی می¬شود.
خلاصه ماشینی:
بنـابر نظريه هاي روايت شناسي ، مي توان داستان رستم و سهراب را به عنـوان يـک روايـت در دو سـطح داستان و کلام (گفتمان ) بررسي نمود: در سطح داستان بـا تکيـه بـر نظريـات تـولان و مـارتين ، ارزيابي رويدادهاي به هم پيوسته ، چگونگي شکل گيـري بحـران و فراينـد گـذر از بحـران بررسـي مي شود، و بنابر الگوي گرماس ، نقش شخصيت ها در پيشـبرد داسـتان و ارتبـاط آنهـا بـا زمينـة داستاني مد نظر است .
٢٤- زماني که سهراب هجير را اسير مي کند او را امان مي دهد، به اين شرط که نامداران و پهلوانان ايران را به او معرفي نمايد، اما هجير از معرفي رستم مي پرهيزد، زيرا مي پندارد: بدين زور و اين کتـف و ايـن يـال او شــود کشــته رســتم بــه چنگــال او از ايــران نيايــد کســي کينــه خــواه بگيــرد ســر تخــت کــاووس شــاه (همان : ١٠٤) سهراب وقتي احتمال مي دهد که هجير حقيقتي را پنهان کرده اسـت ، او را تهديـد بـه مرگ نمي کند تا زبان بگشايد: ز بالا زدش تنـد يـک پشـت دسـت بيفکنــد و آمــد بــه جــاي نشســت (همان : ١٠٤) ٢٥- وقتي در آغاز نبرد، سهراب احتمال مي دهد که با رستم روياروسـت ، رسـتم سـخت انکار مي کند: چنــين داد پاســخ کــه رســتم نــي ام هــم از تخمــة ســام نيــرم نــي ام (همان ) اين رفتار رستم چندان غريب و ناپسند نيست ، چون «در داستان هاي حماسي ، اصـرار دو هماورد براي نگفتن نام خود بيشتر مبتني بر اين باور اساطيري - آيينـي اسـت کـه بـا دانستن نام واقعي کسي مي توان بر وجود و هستي او چيره شـد» (عليـزاده و آيـدنلو، ١٣٨٥: ١٩٧).