خلاصه ماشینی:
"آیا ایران معاصر،سرحد گناه است؟آیا باید به این کشور برای پاکسازی و دعا آمده؟آیااینجا بر سر راه احساسات کور انسانی همانند بر رودخانههای خروشان،سدهایی ساخته شدهاندکه نور و گرما میدهند؟ یک فیلسوف خردمند گفت:«انسان وسیع است و باید تنگتر شود...
آنها تا کی در خون و جنگ و آشوب،دور ازپدر خود خواهند ماند؟ جناب آقای رئیس جمهور!سیاستمداران محتاط میگویند که بازگشت کبیر به پدر،مسئلۀ بزرگی است.
ولی مگر تجدید اتحاد آلمان شرقی و غربی مسئلۀ بزرگی نبود؟مگر زمانی که تانکهای دشمنانرو در روی همدیگر قرار گرفته بودند،کسی میتوانست پیشبینی کند کهدیوار برلین در یک آن فرو خواهد ریخت؟چنین دیواری بین ایران و تاجیکستان کجاست؟ مگر دیواری که آیت الله العظمی خمینی(ره)پیش روی خود داشت،بزرگ و بلند نبود؟ولی او بزرگتر از آن دیوار واقع شد و مردم او را سر دست بالای آن دیوار قرار دادند.
اما وقتی که انسان برای مردم خود همانند بچهای که بدون پدر و مادر باقی مانده باشد،گریه میکند،کلمات باارزش جاویدان ولایزال را ازکجا پیدا کند؟ مدتهاست که در مسکو زندگی میکنم.
جناب آقای رئیس جمهور،اجازه بدهید این نامه را با داستان کوتاهی به پایان برسانم کهاخیرا به ذهنم آمد: خواجه نصر الدین،خواجه ذوالفقار را ملاقات کرده و گفت:«درویش،البسه و چهرۀ توهمیشه پاک بوده است.
خواجهنصر الدین گفت:«برادر تاجیک من،تا کی با سر خاکآلود راه خواهی رفت؟و مگر خاک و غبارتنها چیزی است که وطنت به تو داده است؟» جناب آقای رئیس جمهور!بنده چند بار در مقابل جنابعالی سر تعظیم فرود میآورم و ازاینکه نامۀ طولانی و نامنسجم را نوشتهام،پوزش میطلبم."