خلاصه ماشینی:
حکمت سعی دارد تا"حقیقت"بر همهء روابط انسانی سایه افکند،حکمتآموزی عبارت است از امحاء کذب و ناصواب و احیاء صدق و حقیقت و به گفتهء"اوگوستینوس قدیس" حقیقت عبارت است از تلاءلو و شفافیتی که در پرتو آن تفاهم و ارتباط بین افراد برقرار میگردد"، مرد سیاستپیشه،بر حسب غریزه و تجربه میداند که"حقیقت"برای ایجاد"وحدت اجتماعی"کافی نیست،چه انسان در دنیای خشونت و قدرت میزید و نمیتواند از مسیر آن برکنار بماند.
حب ذات احساسی است طبیعی که هرجانداری آنرا برای حفظ و صیانت ذات خود واجد است ولی در انسان این عاطفه بر اثر دخالت عقل و شفقت و رحم تغییر میپذیرد و موجب پیدایش مقام و انسانیت و فضیلت میشود.
در اینجا مساءلهای که منظور روسو بوده مطرح میشود،که چگونه"حب ذات" که سازندهء ماهیت انسانی است بر اثر"حسن تفاخر"که در طی تاریخ ظهور میکند دستخوش سقوط و انحطاط قرار میگیرد؟حل این مساءله بنابر روشی به دست میآید که روسو آنرا "ریشهجوئی"یا"علم الانساب شر2"میداند زیرا چنین توجیهی هرچند وجههء عمل"نیچه"است اما از خصوصیات علمی روسو نیز میباشد.
بنابراین شرارت باید بر انسان عارض شود و نسبت به او امر خارجی باشد و اساس آن در طبیعت بشر نیست بلکه ریشهء آن در تاریخ یعنی در جامعه است.
اما تاءیید اصل مالکیت بدین نظر نیست که انسان دارای احساسات بد فطری باشد؟آیا میل به تملک یعنی(به خود تخصیص دادن-حفظ اشیاء برای استفاده شخصی)آیا ریشهء شر و فساد نیست؟آیا"تفاخر"با"صیانت ذات"قرین نیست؟بر حسب راءی روسو،مالکیت به معنای تملک اشیاء به وسیلهء انسان7اخلاقا امری خنثی است.
نظر خاص روسو دربارهء مالکیت این است که مالکیت ناشی از"تفاخر"است و یا به عبارت دیگر باید گفت که"مالکیت" است که"تفاخر"را ایجاد میکند.