چکیده:
عنصر زاویهی دید،دریچهی دیدن است و منظور از آن در داستان،فرم و شیوهی روایت است.هر شیوهی روایت مانند دریچهای برای ارائهی اطلاعات داستان به خواننده است.انتخاب زاویهی دید مستلزم انتخاب روایتگر در داستان است. زاویهی دید در داستان مدرن در پیوند با روایت،شکلی منطقی و متمرکز دارد.اما این عنصر در داستان پسامدرن،شکل و ساختار مألوف خود را که در داستانهای سنتی و مدرن دیده میشد،از دست میدهد و در پیوند با جهاننگری پسامدرنیسم،دچار چرخش،نوسان و تغییراتی گسترده میشود.رمان کولی کنار آتش،از داستانهای پسامدرن فارسی است که خوانندگان در آن،با نوسانات عدیده در زاویهی دید و نظرگاه اسکیزوفرنیک،مواجه میشوند.روانیپور در زاویهی دید این اثر از شگردهایی چون چرخشهای زوایهی دید،به منظور تمرکززدایی در روایت بهره میجوید و با روی آوردن به زوایای دید چندگانه و آشفته و نامنسجم،دریچهای از جهان پیچیده و لجام گسیختهی اسکیزوفرنیک را در برابر چشمان خواننده میگشیاید. این مقاله در نظر دارد تا نوسانهای زاویهی دید را در جایگاه یک وجه از روایت اسکیزوفرنیک،در رمان کولی کنار آتش،مورد بررسی و تحلیل قرار دهد.
خلاصه ماشینی:
"زاویهی دید درونی/اول شخص در این شیوه،نویسنده از دید خواننده پنهان میشود و بازگویی داستان را به یکی از شخصیتها واگذار میکند.
»(همان،371) نویسنده به جای این که در مقام یک عالم همه چیزدان و با استفاده از دیدگاه سوم شخص،داستان را بازگو کند و نظرات خود را به خواننده تحمیل نماید،با بهرهگیری از زاویهی دید دوم شخص و با استفاده از لحن خطابی،مخاطبش را در متن داستان و در جریان رویدادها و حوادث قرار میدهد.
نویسنده در بسیاری از قسمتهای رمان،پس از روایت،با استفاده از دانای کل،ناگهان تغییر جهت میدهد و داستان را با بهرهگیری از دیدگاه دوم شخص،بازگو میکند و این در مواردی است که او میخواهد از قدرت اشراف خود بر همهی وقایع داستان بکاهد و با سخن گفتن با شخصیت و وارد کردن او به داستان،به او جان بدهد.
»(همان،221) در بخشهایی از داستان نیز پس از این که شخصیت را با ضمیر دوم شخص، مخاطب قرار میهد،بلافاصله به سوم شخص تغییر جهت میدهد.
نویسنده در رمان کولی کنار آتش،پریشانی و آشفتگی زندگی قهرمان(آینه)-که از قبیله طرد شده-را به بهرهگیری از نوسان و چرخش در ساختار روایت و زاویهی دید، بازتاب میدهد.
در حقیقت،او در صدد است تا خواننده را نیز در این پیچیدگی سهیم کند و حس همذاتپنداری نسبت به قهرمان را در او برانگیزد و البته آشفتگی در رویکرد روایت و اغتشاش در زاویهی دید،موجب از بین رفتن وحدت و یکپارچگی رمان و تکهتکه شدن و چندپارگی آن شده است."