چکیده:
مقالهء حاضر با نگاهی گذرا به زندگی و اوضاع عصر ناصر خسرو قبادیانی، اندیشههای اجتماعی او را از منظر تئوریهای جامعهشناسی ادبیات(نظریات «لوکاچ»و«گلدمن»)تحلیل و بررسی کرده است.براساس این نظریات، ناصر خسرو نه به عنوان یک شاعر مستقل،که در قالب سخنگوی مکتبی فلسفی- اجتماعی به نام اسماعیلیه معرفی شده که در دورهء خود نهضتی روشنفکرانه بوده و جهانبینی حاکم بر آثار ناصر خسرو نیز متأثر از همین مکتب است.
خلاصه ماشینی:
"» (ناصر خسرو،2331:51) بدیهی است که با چنین اوضاعی اهل تعقل و فلاسفه دیگر جایگاهی نداشتند و مردم نیز با پرهیز از هر گونه چون و چرا،از تعالیم عالمان دین که بر پایهء ظاهربینی و تقلید بود،پیروی میکردند؛تا بدانجا که دیگر گویی«علم و حکمت»از سرزمین خراسان رخت بربسته بود؛چنانکه خود ناصر خسرو در همین کتاب میگوید: «کس نماند بدین زمین که یاد کردیم که علم دین حق را-که آن از نتایج روح القدس است-با علم آفرینش-که آن از علایق فلسفه است-جمع توانست کردن-از بهر آنکه فیلسوف،مر این«علمالقبان»را به منزلت ستوران انگاشت و دین اسلام را از جهل ایشان خوار گرفت؛و این«علمالقبان»مر فیلسوف را کافر گفتند تا نه دین حق بماند بدین زمین و نه فلسفه.
4 ناصر خسرو علاوه بر فقیهان زهدفروش و عالمان بیعمل،در اشعارش بر ترکان«به امارترسیده»نیز تاخته است؛زیرا سلاطین بیگانهء غزنوی و سلجوقی با تسلط بر خراسان آزار و ستم روزافزون بر مردم روا داشتند و از هیچ ظلم و تجاوزی بر آنان دریغ نکردند و همانها بودند که برای مشروع جلوه دادن حکومت خود،عدهای از فقیهنمایان را دور خود جمع و آنها را تطمیع کردند.
»(گلدمن:363 و 463) بنابراین اگر مردم روزگار ناصر خسرو و حتی شاعران دورههای بعد،نسبت به آثار او بیتوجهی و یا حتی واکنشهای تندی نشان میدهند،به این دلیل است که مخالفان و در رأس آنها فقیهانی وابسته به حکومت،تبلیغات منفی گستردهای ضد اسماعیلیه انجام میدادند و حتی از جعل اسناد و تحریف آثار این فرقه نیز فروگذار نمیکردند تا بتوانند آنها را در میان مردم،کافر و زندیق جلوه دهند."