خلاصه ماشینی:
"البته در اینبعد اطلاعات من کمتر است،چون صادق وقتی به تهران رفت،از طریق بسیج طلاب مدرسه عالی شهید مطهری به جبهه اعزام میشد و ما از کارهایی که از آن طریق انجام میداد،چندان خبر نداشتیم و فقط گاهی از طریق خودش اطلاعاتی میگرفتیم،هر از گاهی که از ایشان سؤال میکردیم،میگفت جبهه یا اینجا و آنجا هستم.
مثلا دوستان شهیدی در جبهه داشتیم-از جمله رضا حکیمی که دوست صادق بود و از زمان دانشآموزی باهم بودند-وقتی رضا شهید شده بود،شهید گنجی از اخلاقیات، رفتار و کردار و گفتارش،از منش قهرمانی و پهلوانی ایشان صحبت میکرد و همچنین از شهید جاوید کازرونی که با او نیز از اوایل انقلاب باهم بودند.
شهید همان موقع خندید و گفت برایت خانم خوبی سراغ دارم،خودت نظرت به چه کسی است؟انگار به علاقه من پی برده بود که دوست داشتم با خواهرش ازدواج کنم-ولی هنوز صحبتی نشدهبود-خلاصه گفت:"نشانهای از خانمی که دوست داری بگو،البته حدسم میزنم که کیست!"شهید خیلی هوشیار بود،گفتم یکی از نشانههایش این است که دختری یتیم و در عین حال بسیار خوب و محجوب است.
میگفت انقلاب یک درخت نونهال و نوپایی است که احتیاج به آبیاری دارد و آبیاریاش هم با خون شهداست،برطبق همان فرموده حضرت امام که میگفتند ما باید این درخت انقلاب را که نپواست با خون خودمان آبیاری کنیم تا یک درخت تنومند شود و بارها هم میگفتند که ما نباید بگوییم انقلاب برای ما چه کار کرده،بلکه باید ببینیم ما برای انقلاب و شهدا چه کار کردهایم."