خلاصه ماشینی:
"این درهمآمیختگی و آشفتگی،به شماری از ارباب سیاست و روحانیت، میدان تاخت و تاز داد تا افرادی چون احمد قوام (قوام السلطنه)(4331-9421)در بیانیه معروف "کشتیبان را سیاستی دگر آمد"(1)از جدایی دین و سیاست در واپسین دوران نخستوزیری خود سخن بگوید،بدون اینکه برای مخاطبان آشکار کند که مراد او از جدایی دین و سیاست،جدایی میان دو مقوله دین و سیاست است یا تفکیک وظایف و نقشآفرینی بین نهاد دین و دولت.
کانت در رساله ما بعد الطبیعه اخلاق-که در سالهای پایانی عمر خود نوشته است-بهطور آشکار و صریح،از استقلال حقوقی و ساختاری نهاد دین در برابر دولت سخن میراند: "حکومت به طور قطع حق ندارد در مورد قانون اساسی داخلی کلیسا(و)برای سروسامان دادن به امور کلیسا که با سود آن مناسب باشد،قانون بگذارند یا در موضوعهای ایمانی و آداب عبادی،دستورها و فرمانهایی برای مردم صادر کند،زیرا تمامی این امور باید بهطور کامل به آموزگاران و مشاورانی سپرده شود که مردم،خودشان،آنان را برگزیدهاند".
چگونه هنر و ادبیات با این ویژگیها و خصلتها ذاتی(پیدایش در آزادی،شکلگیری و رشد در آزادی و تجسم یافتن در آزادی)،میتواند قیمومیت و آمریت قدرت سیاسی (یا هر قدرت دیگری)را بپذیرد؟ وقتی برای خود هنرمند و نویسنده آشکار نیست که فرایند کار هنری و ادبی،از آغاز تا پایان،به صورت کیفی و کمی چه مسیری را طی میکند،چه هنگام آغاز میشود و چه هنگام پایان مییابد و چه درونمایه و صورتی به خود میگیرد،چگونه هنرمند و نویسنده میتوانند به دولت تضمین بدهند که اجراکننده سیاستهای آن باشند؟اساسا کار هنری و ادبی به معنی واقعی کلمه،نه بخشنامهپذیر است و نه میتواند بر مدار منویات و فرمانهای خداوندان قدرت شکل بگیرد."