خلاصه ماشینی:
"در دو قرن گذشته در بسیاری از کشورها کوشیدهاند که تنها یک زبان ملی شناخته میشود و با فراگیر کردن آن، از جمله از راه آموزش سراسری ملی،زبانهای دیگر را رفته-رفته حذف کنند،اما چنین کاری به آسانی ممکن نبوده و زبانهای قومی در درون دولت-ملتها همچنان زنده ماندهاند.
و یا وقتی به زبانی این بخت روی میآورد که زبان فلسفه بشود دقت مفهومها و گسترش آنها در آن اصل میشود و زبان در آن جهت پرورش و گسترش مییابد تا بستری باشد برای اندیشهی فلسفی یا علمی.
اما با طرح مسألهی زبان و دنبال کردن آن رفته-رفته به جنبهی کارکردی زبان کشیده شدم و این پرسش گریبانام را گرفت که،زبان فارسی تا چه حد از عهده بیان مسائل دنیای مدرن برمیآید،و اگر برنمیآید با چه روشهایی میتوان کاستیهای آن را جبران کرد.
ولی در میان ما،از آنجا که علم مدرن و ساختار زبانی آن را کمتر میشناسیم،این گمان وجود دارد که چون زبان ما شاعرانه است از عهدهی بیان همهچیز برمیآید.
این شم زبانی که برای رد و تأیید کلمات به کار میرود بر چه اساس استوار است؟مثلا چرا،«زباننگاره»در مقابل«خط» چندان جا نیافتاده است ولی«گفتمان»یا«آرمان شهر»بلافاصله رواج پیدا میکند؟ -البته«زبان نگاره»واژهی تازهایست و آرامآرام دارد جا میافتد.
شاید برای دیگران این همه سرکشیدن به قلمروهای گوناگون زبان و فرهنگ شگفتانگیز باشد، ولی من از آن کسانی هستم که اروپاییها به آنان«مرد رنسانسی»میگویند،به عبارت دیگر،فضولباشی همهی عرصهها،یا کسی که در هیچ قالب پیش ساختهای از دانشوری نمیگنجد و آز بیپایانی برای دانستن و تجربه کردن و دانش پراکندن دارد."