خلاصه ماشینی:
حالا در چنین وضعی تصور کنید چند فیلسوف بیخبر از اکثر واقعیات حیات و مسائل ملموس روز(گناه این حرف بگردن سورن کرکگارد است که فیلسوفان را بیخبر از آنچه در عالم واقع میگذرد میداند و آنها را بیگانه از وقایع حقیقی جهان میخواند)بیایند و بخواهند به مسؤولین امور بیاموزند که خوب چیست و زیبای مطلق کدام است و خود هستی چیست و شناسائی واقعی چگونه حاصل میشود و دیالکتیک یعنی چه؟کسی منکر اهمیت این مسائل نیست،(و نیمی از عمر خود من هم صرف آموختن همین مسائل شده است)،ولی ابدی،اگرچه با دلی پر- درد،پذیرفت که مدار و پیشرفت امور جز اینست و دیگر هیچکس،در مسائل مربوط به حکومت یا جامعه،هنگام اخذ تصمیم کاری به انطباق این تصمیم، که بتناسب حال و موقعیت گرفته شده است،با تعریف فلسفی خوب و حق و...
مسائل دنیای امروز آنقدر از این افکار زیبا ولی دور از واقعیت فاصله گرفته است که میتوان به حق این سئوال را مطرح کرد:تکرار یا شرح این مطالب امروز دیگر بچه کار میآید؟نوشتن مقالهای دربارهء ارسطو و شرح نظام فکری و اصول هنری یونانیان گره از کدام مشکل ما میگشاید؟ بدون تعارف باید پذیرفت که نظام جهان ما اینک،نسبت به عهد کلاسیک، بکلی دگرگون شده است.
اگر روزی افلاطون معتقد بود که فیلسوفان باید حکومت کنند،یا حاکمان آنقدر بداند که در ردیف فلاسفه درآیند،اعتقاد او بر این پایه استوار بود که جهان خوب است و نظام آن عاقلانه و هرکس این عقل را کسب کرد و آن خوبی را شناخت قادر است جامعه و حکومت آنرا، که خود آینهای از نظام نیکو و منطبق بر موازین خرد است،بشناسد و اداره کند و بسوی خوبی رهنما گردد.