چکیده:
رمان چراغ ها را من خاموش می کنم چهارمین اثر زویا پیرزاد پس از خلق آثاری چون یک روز مانده به عید پاک، طعم گس خرمالو و مثل همه عصرهاست، که توجه محافل ادبی و خوانندگان عادی را جلب کرده است. این اثر، با نثری دلنشین و طنزی ملایم، در انتقال پیام نویسنده و برخی نوآوری های بیانی بسیار موفق است. رمان آن چنان ساده و روان و توصیفات چنان طبیعی و عینی است که گاه تمیز آن را از واقعی بسیار دشوار می سازد. ساختار ساده و منسجم آن نیز، که از افراط در کاربرد شگردهای ادبی متداول به دور است، این خصلت را برجسته تر می سازد.
رمان زندگی خانوادگی زنی ارمنی را در آبادان دهه چهل، به روایت خود او، وصف می کند. «کلاریس آیوازیان» سی و هشت ساله، همسر «آرتوش»، کارمند ارشد شرکت نفت، همراه دو دختر دوقلوی یازده ساله، و «آرمن» پسر پانزده ساله اش، در یکی از خانه های شرکتی در محله باوارده، زندگی آرام و یک نواختی را می گذراند. دنیای کلاریس در رسیدگی به امور خانه و همسر و فرزندانش و دیدارهای همیشگی با مادر و خواهرش، «آلیس»، سپری می شود. اما، کلاریس، در حصار یک نواختی ها و روزمرگی ها، درگیر کشمکش ها و تضادها و گفتگوهای درونی است. او، که به خود سانسوری و وقف وجود خویش برای خدمت به خانواده و جلب رضایت اطرافیان خو گرفته است، کمتر به علائق شخصی و شخصیت حقیقی خود توجه دارد، هر چند از تحصیلات و قابلیت برخی فعالیت های فرهنگی و اجتماعی برخوردار است
خلاصه ماشینی:
"او، که به خودسانسوری و وقف وجود خویش برای خدمت به خانواده و جلب رضایت اطرافیان خو گرفته است، کمتر به علایق شخصی و شخصیت حقیقی خود توجه دارد، هرچند از تحصیلات و قابلیت برخی فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی برخوردار است.
برخی دگرگونیها در زندگی اطرافیان این زن، مانند رفتارهای سبکسرانه و حسادتهای آلیس و تلاشش در جلب نظر امیل، تحریکات بچگانه و، در عین حال، موذیانه امیلی که آرمن نوجوان را به حرکات نامتعارف و سرکشی سوق میدهد، وسواسهای مادر، و حمله انبوه ملخها به آبادان که سبزی و طراوت را از باغچه خانهشان میزداید، کلاریس را دچار بحران درونی و سرخوردگی و، در عین حال، متوجه جنبههای دیگر زندگی و شخصیت خویش میسازد.
پیرزاد، در نگاه روانشناختی به زن، ضمن تأکید بر نیاز او به ازدواج ــ که، با بزرگنمایی، در شخصیتهای آلیس و ویولت به نمایش درآمده است ــ از نقش عشق نیز غافل نمانده و برای بیان این معنی به تشبیهات ادبی روی آورده است.
گرایشهای سیاسی آرتوش و عدم تعلقش به حصارهایی چون قومیت و تعمیم نگاه دردمندش به انسانها و مصایبی که در اطرافش رخ میدهد همان قدر در خدمت این دیدگاه نویسنده است که علاقه و تلاش خانم نوراللهی در شناخت ساختار زندگی اجتماعی ارامنه و همدردی او با فاجعه قتلعام 24 آوریل، که این دو شخصیت را دو روی یک سکه میسازد.
از آنها، هم در جهت القای دوگانگی احساس کلاریس نسبت به این شهر و هم در ترسیم خطوط اصلی شخصیت آرتوش ــ که، با خودداری از اختیار بریم (محله اعیانیتر) به جای باوارده، به عنوان محل سکونت، بیعلاقگی خود را نسبت به رفاه مادی نشان میدهد ــ استفاده میشود."