خلاصه ماشینی:
"اما حال اگر به زندگی کنونی خود در شهرها نگاه کنیم،میبینیم که ما تقریبا هیچ وظیفهای واقعی را به فرزندانمان واگذار نمیکنیم و تنها از آنها میخواهیم که به مدرسه برود و درس بخوانند(که گاه حتی این کار را هم نمیکنند)و در تنبیهها نیز منطق روشنی نداریم،درحالیکه جامعهء سنتی به رفتارها و مسئولیتها و موقعیتهای کنونی و آتی افراد جامعهء خود نظر دارد و بر آن اساس عمل میکند تا افرادی سازگار برای آنجامعه بسازد.
چه چیز این فرهنگ را خراب کرده بود؟ بدون شک باید آنچه را که در فرهنگ سنتی ناکارآمد است کنار بگذاریم،اما آیا دلیلی وجود دارد،یا آیا اصولا عقلانی است که ما بهترین عناصر آن فرهنگ را هم به دور بریزیم؟چرا نباید ما آنچه را که در فرهنگ سنتیمان ارزش داشته است،حفظ کنیم!آیا باید کالاها و محصولاتی را که آن فرهنگ تولید میکرده و دارای ارزش بالایی از لحاظ هنری و کاربردی بودهاند،دور بریزیم؟چرا ما هنرهایی مثل گیوهسازی،سفالگری،مسگری،چاقوسازی و غیره را توسعه ندادهایم!؟چرا بر آن بودهایم که فرهنگ سنتیمان را بیاعتبار جلوه دهیم و از به کار بردن عملی آنها ابا داشتهایم؟چرا تصور میکنیم اگر گیوه بپوشیم کاری تحقیرآمیز کردهایم؟درحالیکه بسیاری از همان غربیهایی که ما آنها را الگوی مدرنیته خود میگیریم آرزویشان این است که از لباسهای سنتی ما،از جمله گیوه استفاده کنند و در بسیاری موارد نیز چنین میکنند.
ناصر فکوهی-در نهایت میتوانیم گفتگوی خود را با این سخن به پایان ببریم که یکی از مشکلاتی که ما در حال حاضر با آن روبرو هستیم این است که برای انتقال فرهنگ سنتی به زندگی جدید ما نیاز به یک فرآیند آموزشی داریم."