خلاصه ماشینی:
"یکی از آنها جلوی منبر بود،من با مشت زدم توی سرش و تهدیدش کردم که آرام باشد،اما دیدم فایده ندارد!امام در اندرونی بودند و متوجه قضیه شدند؛امام آقای خلخالی را خواستند و توسط ایشان پیامی برای آنها دادند که:«آرام باشید،اگر بخواهید در اینجا شلوغ کنید،من الآن حرکت میکنم،میروم فیضیه و آنچه باید بگویم در آنجا میگویم»!
گفته بود:آقا صلاح نیست شما به مدرسه بروید!ایشان فرموده بودند که ما از مردم دعوت کردهایم،نمیشود نرویم؛ باید خودمان هم برویم!آن روز،وقتی آیت الله گلپایگانی وارد جلسه شدند من روی منبر بودم.
ما از زیردست«سرهنگ مولوی»رد شدیم و آمدیم توی صحن و از آن در صحن آمدیم بیرون و کوچهء منزل آقا را گرفتیم و آمدیم منزل آقا دیدیم ده پانزده نفری نشستهاند و یکی از بچهها دارد ذکر مصیبت میگوید،خوب، قیافهء ما را دید یک مقدار برافروخته هستیم سرش را تکان داد و گفت چیه؟ما رفتیم جلو و گفتیم آقا جریان اینجوری است و این کار ها را توی مدرسهء فیضیه کردند و الان هم گفتند بیایید آنجا.
میگوید،من امروز،در کمسیونی بودم،آنجا تصمیمگیری شده که امشب بریزند و خمینی را بکشند،حتی اسامی افسرانی را که این مأموریت به آنها محول شده،ذکر کرد،که اینها با چند تانک و زرهپوش دارند میآیند و الآن،نزدیک علی آباد هستند و چند ساعت دیگر به قم میرسند!پدرم(علامهء طباطبایی)مرا فرستاده که به شما بگویم امشب، قضیه حتمی است،در منزل نمانید!امام هم تشکر کردند و آن خانم رفت."