خلاصه ماشینی:
"رویداد شگفت زندگی طوبا در این سالها دیدار شاهزاده گیل،«شگفتانگیزترین موجود دنیا»،که«گویی عیب میخواند»،در همه جا حضور داشت،به هر زبانی سخن میگفت و عمرش نه عمر یک آدمیزاد که افزون از هزارهها بود.
سحرگاه شبی که طوبا تصمیم گرفت طلاق بگیرد و تنها زندگی کند،در کورسوی نوری در پاشیر آشپزخانه،و در هق-هق گریهای تلخ میرزا ابوذر را بازشناخت که یک پایش بر طرهء گیسهای بافته شدهء ستاره بود و خون از شکم جرخوردهء ستاره بیرون می زد.
»طوبا در روشنایی سحری که تازه آغازیده بود تصمیم گرفت این جسد سبک و پاکیزه را به درخت انار خانه بسپارد و در خانه را برای همیشه به روی باغبان و بنا و میراب ببندد و باور کرد که با روح دختربچه در زیر درخت انار رابطه برقرار کرده است.
همانشب بود که طوبا مونس را از اطاق بیرون کرد،راست در چشمان اسماعیل نگریست،دستش را به طرف درخت انار گرفت و گفت:«خواهرت آنجاست،ستاره»و دید که روح اسماعیل در تنش قوز کرده و همیشه همانطور ماند.
»طوبا هم رفت پیش حضرت گداعلیشاه تا برایش بگوید که«سالیان درازی است که متولی خانهای است که زیر خاکهای باغچهاش اجسادی نهفته است و چرا، او،طوبا،باید تمام عمرش را به حفاظت خانه بگذراند و هرگز نتواند آنطور که در جوانی آرزو داشت در کوه و دشت به دنبال حقیقت راه بیفتد و حالا،بعد از این همه سال می خواهد بداند که حقیقت چیست.
» (ص 503) لیلا-نطفهء ازلی و ابدی رستن و از نو شکفتن-در ژرفترین لایههای ظلمت،راز سر به مهر هستی را از چشمان مادرمیرباید و در وجه انجامین تجلی خود زنی میشود که در بیابانی بین طوبا و لیلا،بین و او و مادرش،نشسته است."