چکیده:
شناخت حقیقت نفس و اوصاف و قوای آن از جمله مباحثی است که از دیرباز در اندیشهی فلاسفه و حکما جایگاه خاصی را به خود اختصاص دادهاست و میتوان آن را حتی در اندیشهی فلاسفهی یونان باستان نیز پیجویی نمود. بحث از نفس در فلسفهی ارسطو به خوبی و به نحو مبسوط مورد توجه قرار گرفته و پس از او نیز دیگر حکما از جمله فلاسفهی مشاء مسلمان با الهام از افکار و اندیشههای او آن را در فلسفهی خود طرح و بررسی کردند.در این مقاله سعی شدهاست حقیقت نفس، اوصاف و قوای آن از دیدگاه سه حکیم برجستهی مسلمان، کندی، فارابی و ابنسینا- که نوعا همرأی و منعکسکنندهی آرای ارسطو بودهاند- بررسی شود.
خلاصه ماشینی:
"23 ابنسینا در باب بقای نفس همچون فارابی قایل به عدم فساد نفس و بقای آن میباشد؛ اما آیا به نظر او این عدم فساد شامل نفس حیوانی نیز میشود؟ باید گفت این مدعا شامل نفس حیوانی نیست؛ زیرا اولا هر جا شیخ این بحث را مطرح کردهاست، عنوان آن چنین است: «فی ان النفس الانسانیه لاتفسد و لاتتناسخ»؛ و ثانیا بر این مدعا دو دلیل اقامه کردهاست24 که در مقدمات آن دو این قضیه مأخوذ است که نفس منطبع در بدن نیست و مفارقه الذات است و هر چه جسمانی است، با فساد جسم فاسد میگردد؛ لذا هر گاه بدن حیوانی فاسد گشت، نفس حال در آن بالتبع فساد میپذیرد؛ به خلاف نفس انسانی که با فساد بدن فاسد نمیشود و باقی است.
چنانچه دیده میشود، فارابی در تبیین و توجیه این عقل رأی ثابتی ابراز نمیدارد؛ گاه میگوید که نفس است و گاه جزئی از نفس و گاه قوه و گاه هیأت و زمانی جوهری بسیط که جسم نیست؛ اما عقل هیولانی به نظر ابنسینا عبارت است از مرحلهای از نفس که هنوز هیچ نقشی در آن مرتسم نگشته؛ ولی استعداد پذیرفتن هر معقولی را دارد و در حقیقت میتوان گفت عقل هیولانی استعداد دریافت معقولات نخستین است و از این جهت آن را هیولانی میگویند که به هیولای نخستین- که به ذات خود دارای هیچ صورتی نیست و برای هر صورتی موضوعی محسوب میشود- تشبیه شده است و مانند استعداد کودک به نویسندگی است."