چکیده:
اگر چه فرق مختلف متکلمین همچون اشاعره، معتزله و امامیه اختلاف نظر زیادی در اصول و فروع دین دارند اما
جملگی در اصل توحید که محور دین اسلام را تشکیل میدهد موافقت دارند. با این حال تفاسیر گوناگون، بعضا متضاد و
بلکه متناقضی که از همین اصل ارائه نمودهاند، ریشه همه اختلافات دیگر است. متکلمین معتزلی که استدلال عقلی را
ملاک قضاوت در باب توحید دانستهاند با تکیه بر بساطت مطلق ذات و نفی وحدت صفت و موصوف به ذاتی که در
واقع فاقد صفات است قائل شده و پس از آن در توضیح و تبیین صفات اعلام شده در کتاب قرآن به تکلف افتادهاند. رأی
آنان در باره علم و قدرت الهی اگر با دقت مورد ارزیابی قرار گیرد مستلزم نفی این صفات میباشد. بزرگان این مکتب برای
آنکه بدین ملازمه تصریح ننمایند بسیار کوشیدهاند تا نیابت ذات از صفات را با قالبی منطقی، معقول ارائه نمایند که این
مقاله تتبعی است در آثار آنان.
خلاصه ماشینی:
»(مقالات الاسلامبین ، جلد 1، ص 3-222) دلیل مطرح شدن این بحث توسط جبایی این بود که برخی متکلمین میگفتند علم خداوند به اشیاء همان تحقق آنهاست و به عبارتی علم الهی را مطلقا علم فعلی میدانستند و از سویی چون ذات خداوند قدیم است و علم او نیز قدیم می باشد پس میتوان نتیجه گرفت که اشیاء و عالم نیز قدیم هستند و این با نظریه حدوث عالم منافات دارد، از طرف دیگر اگر بگوئیم که علم خدا به اشیاء در همان زمان تحقق آنها تعلق میگیرد این عقیده مستلزم قبول تغییر در علم خداست که این نیز منجر به قبول حدوث و امکان در ذات خدا میشود.
زیرا روا دانستن چنین چیزی تردید است و تردید در خبری که خداوند میدهد کفر محسوب میشود»(مقالات الاسلامبین، ص 287) جبایی همانند برخی از متکلمین مدعی بود وصف کردن همان صفت و تسمیه همان اسم است و اگر بپرسند بدین ترتیب علم صفتی و قدرت نیز صفتی است میگوئیم هنوز علمی ثابت نشده که بگوئیم صفت است یا نه، قدیم است یا حادث؟ و آیا همان خداست یا غیر او ؟ و اگر بپرسند در حالیکه حقیقت ذات الهی که همه اسماء و صفات بدو نسبت داده میشوند یکی است پس چرا اسماء با یکدیگر تفاوت دارند و به عبارتی چرا مفهوم عالم همان مفهوم قادر نیست؟ میگوئیم به سبب اختلاف معلوم و مقدور؛ چرا که برخی از معلوم ها هستند که نمیتوان در مورد آنها گفت که خداوند بر آنها قادر است.