خلاصه ماشینی:
"به هر رو این کار در سینمان معضلی را به وجود میآورد که در آثار ادبی دیده نمیشود، زیرا فیلم به نوعی تحقق واقعی شخصیت دورگه تراژیک نیازمند است؛و بنابراین انتخاب هویت نژادی هنرپیشه زنی که بخواهد نقش را بازی کند از اهمیت ویژهای برخوردار میشود(و این هویت باید به لحاظ تبارشناختی مشخص باشد)،در فیلمی که استال از کتاب تقلید زندگی ساخته است،نقش دختر دورگه را یک دو رگهی واقعی(فردی واشنگتن به نقش پولا)بازی کرده است،اما در نسخهی سیرک و همچنین در فیلمهای مرزهای گمشده(9491)، پینکی(9491)و نسخههای 9291،6391،1591 فیلم کشتی نمایش،نقش دورگههای تراژیک را هنرپیشهای سفید بازی میکند.
متأسفانه شرح دریدا از این معضل،در واقع،با وضعیتی که در این مقاله شرح آن رفت، یعنی با شیوهای که فمینیست سفیدپوست با مسألهی نژاد برخورد میکند،مشابه نیست؛زیرا اینکه فمینیست سفیدپوست نه البته بهطور کاملا آگاهانه،میپذیرد که«حق» ندارد راجع به مسایل نژادی حرف بزند،و به کفایت نمیداند به شناخت اینکه هیچ مرکز مطمئن،پایدار و زمینهساز وجود ندارد،مربوط نیست،بلکه به تمایل او و شاید باور ضمنیاش به چنین مکانی مربوط میشود تا جایی که بتواند سؤالی هم که به موازات سؤال اول(زن سفید از جنسیت و تمایز جنسی چه میتواند بداند؟)مطرح میشود شاید همین وضع را داشته باشد:آیا هویت او به عنوان یک زن در گفتمان به او موقعیتی میدهد،یا بهتر بگویم موقعیتی را برایش مجاز میشمارد که مدعی نوعی دانش باشد؟آیا کمی از دشواری و عدم قطعیت عمل نوشتن میکاهد؟ فضای نهادی که نظریهی فمینیستی در برابر زن سفیدپوست نویسنده باز میکند،به نظر میرسد این را احتمالی دور و دست نیافتنی تلقی میکند."