خلاصه ماشینی:
"ولی اساسا چگونه آن هیجان به چنین شدتی رسید؟الگوی فعالیت به صورت عادت درمیآید و گرایش به آن دارد که مسیر خود را بپیماید و به انجام برسد،و تنها هنگامی حجم و شدت کیفی-و در یک کلمه،هیجان-پیدا میکند که با مانع روبرو شود.
اگر کار هنری مثلا نقاشی یا تندیس باشد،هیچگونه حرکت زمانی در آن نیست،و این واقعیت خودبخود وسیلهای برای نگاه داشتن بیننده در دلهره و هیجان میشود و قدرت گریز را از او میگیرد مگر آنکه او بهطور ارادی عزم جزم کند که چشم از آن بربگید و به چیزی دیگر بنگرد.
پس اگر هیجان،به نحوی که توصیف شد،چنین اهمیتی در هنر دارد،چرا هنرمندان اغلب به دیده خواری در آن مینگرند؟چرا درک هیجانی هنر غالبا سست و سطحی دانسته میشود؟برای اینکه هیجانی که در مخاطب فوران میکند و زشت تلقی میشود،بندرت همان هیجان موجود در کار هنری است.
تنها چیزیکه به گوشم خورد زمزمهء زن به شوهر بود که آهسته به او میگفت:«ببین صورت او[یعنی مریم]چه حالت ملتمسانهای دارد!چه از خودگذشتی و ترک نفسی!ببین چطور احساس میکند که شایستهء افتخاری نیست که نصیبش شده!»دلهای سادهء این زوج را در تمام آن مدت شعلهء احساس کاذبی گرم نگاه داشته بود امکان داشت در خود تیتسیانو باعث حال تهوع شود.
[ویلیام]جیمز سردی منتقد خسته و بیحصوله را توصیف کرده است که دیگر اثری از گرمی و حس زیبایی در او نیست و جای آن را داوریهای مکانیکی گرفته است: وقتی که آشنایی طولانی با نوع معینی از تأثیرات،ولو هنری،قوهء تحریکپذیری هیجانی را کند و ذوق و قوهء داوری را بعکس تیز کرده باشد،میرسیم به هیجان عقلی ناب و بیشائبه البته اگر بتوان چنین نامی بر آن گذاشت."