خلاصه ماشینی:
"بودند کسانی که این ادعا را لاف و گزاف وطنپرستانه میدانستند،لیکن قشقائیها پاسخهای شنیدنی داشتند و میگفتند: «دشمنان ایالتی و ایلی ما که به بیگانگان دست دوستی دادند و به روی ما شمشیر کشیدند نه فقط در روزگار دیکتاتوری آسیبی ندیدند بلکه به چنان قرب و منزلتی رسیدند که دختر پادشاه را هم عروس خانه و خانوادهء خویش کردند.
حکومت نظامی پس از انتخاب ایلخانی ایل به نمایندگی پارلمان و در حقیقت پس از تبعید احترامآمیزش به تهران زمام امور عشایری را در دست گرفت و با آنان رفتاری کرد که هیچ اربابی با رعیت و هیچ سفیدی با سیاه نکرده است.
این مرد که کارش سرانجام به تیمارستان و زندان کشید نه تنها عاشق بیقرار قالیهای ظریف و اسبهای اصیل ایل بود بلکه کمکم به هوس افتاده بود که تولهسگهای شکاری خود را،برای آنکه زبان فهم شوند،با شیر مادران قشقائی بزرگ کند.
سالی بیش نگذشت که حکومت،برای آنکه ایلخانی از فارس و ایلات فارس دور بماند،او و فرزندش را بار دیگر به نمایندگی پارلمان برگزید و پس از مدتی کوتاه در حدود بیست تن از کلانتران و کدخدایان قوم و قبیله را نیز به تهران تبعید کرد.
تا زمانی که مستوفی الممالک،آقای رجال ایران و تنها یار و یاور قشقائیها در حیات بود اوضاع تبعیدیها دردناک نبود ولی همینکه این مرد درگذشت روزگار همهشان تیره گشت.
توقیف و تبعید دختر صولت الدوله میتوانست موضوع و محملی داشته باشد لیکن میزان ستم در حدی بود که سه تن از زنان بیسواد،بیگناه و شهرندیدهء ایل را نیز اسیر و آوارهء تهران ساختند:با این گمان نادرست که برای بقایای یکی از دستههای کوچک یاغیها نان و آذوقه فرستادهاند."