خلاصه ماشینی:
"به یقین میشد گفت که چیزی بیش از یک تخته سنگ بزرگ نبود که قرنها پیش،بر اثر برخورد با شهابهای آسمانی متلاشی شده بود و اکنون با آن سطوح بلورین شیار خوردهاش،در این سکوت ثابت جاودانی،همچنان تازه و شفاف باقی مانده است.
آیا این عمارت را کسی ساخته است،آیا معبد یا زیارتگاهی است،یا چیزی است که زبان من هنوز نامی برای آن نیافته است؟اگر عمارت است،پس چرا در این نقطه دور و غیر قابل دسترس بر پا شده است؟با خود گفتم نکند اینجا معبد یا صومعهای باشد و در ذهن خود،کشیشان و اسقفان دین و آیین غریبی را مجسم کردم که به درگاه خدایان خود استغاثه میکنند تا از آنها محافظت کنند و بر اثر خشک شدن تدریجی اقیانوسها،آنها را از خطر نابودی مصون بدارد.
سرم را به سمت کرهء هلالی شکل زمین بلند کردم که در میان گهوارهء ستارگان لمیده بود و نمیدانستم ابرهای زمینی،وقتی که این سازندگان ناشناس کارشان را به پایان برده بودند،چه چیزی را در خود پوشانده بودند؟جنگلی بخارآلود و زغالخیز؟ساحلی گسترده که روی آن نخستین موجودات خاکی و آبی پیش میخزند تا خشکی را تسخیر کنند،یا زمانی بس پیشتر، آن تنهایی طولانی پیش از آغاز حیات؟ از من مپرسید چرا زودتر از این،واقعیت را حدس نزده بودم؛واقعیتی که اکنون تا این حد بدیهی به نظر میآمد.
زیرا پیش خود تصور کرده بودم که این هرم کوچک با من همکلام شده و میگوید:«ببخشید،من خود اینجا غریبهای بیش نیستم!» *** بیست سال طول کشید تا توانستیم این پوشش و سپر نامریی را بشکافیم و به دستگاههای درون این دیوارههای بلورین دست یابیم."