خلاصه ماشینی:
"دکتر عنایت نیز در تدریس محتاط و مراقب بود،چرا که میدانست در سطوح بالای هرم سیاسی کشور،نازکی طبع لطیف تا بهحدی است که آهسته دعا نتوان کرد.
دکتر عنایت به موجی نو تعلق داشت که در دههء چهل به صحنه آمد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا نمیکرد.
اینک نکتههاو یادهایی از او گفتیم که دکتر عنایت نیز به اقتضای اوضاع و احوال،مانند استادان دیگر،در کلاس درس، رفتاری محتاطانه داشت.
روزی در کلاس گفت من شیوهام این است که نخست زمینهء سیاسی،اقتصادی و اجتماعی اندیشهای را میگویم سپس آن اندیشه را شرح میدهم.
اما سخن نمیگفت و همی رفتار او بود که دکتر عنایت را بدگمان کرده بود.
در سالهای دههء چهل،هیپیگری،چون موجی عظیم جهان غرب را فرا گرفته بود و در ایران ارباب اندیشه و قلم با مشاهدهء این موج عظیم و خیل هیپیهای ژندهپوش آشفتهموی که در خیابانهی تهران هم پرسه میزدند،تصور میکردند که اینک جهان غرب در لبهء پرتگاه سقوط ایستاده و هیپیگری که اوج عصیانگری جوانان غربی است،طلیعهء یک فروپاشی ناگزیر است.
دربان گفت بهموجب قانون(البته قانونی که خود او وضع کرده بود) من نباید شما را به دانشگاه راه بدهم و آنان گفتند که برای قانون،هیچ ارزشی قائل نیستند.
آن دو قلتشن،راهی دانشکده حقوق شدند و در کلاس دکتر عنایت پیش از آنکه استاد به کلاس بیاید در کناردانشجویان نشستند.
روزی یکی از همکلاسانم گفت:«دکتر عنایت سراغت را گرفته و گفته است گویا ایشان از من رنجیده و من علت رنجش او را نمیدانم.
کتاب همان بود که با نام اندیشهء سیاسی اسلام معاصر به قلم بهاء الدین خرمشاهی به فارسی برگردانده شده است."