خلاصه ماشینی:
"چرا؟او که میگفت «گر از داستان یک سخن کم بدی /روان مرا جای ماتم بدی» ،چگونه به خود میبالد که:از نظم کاخی بلند پی افکندم؟آیا با گزینشی که فردوسی از داستانها کرد، شاهنامه در نظر خود او تاریخ واقعی ایران بود،و بهراستی میپنداشت که ضحاک ماردوش از ریگزار عربستان آمد و هزار سال بر جان ما بیداد کرد تا رفت؟یا رستم خفته را دیوی از هوا به دریا انداخت؟و افسانههایی دیگر از این دست بهواقع زمانی در مثلا خراسان و فارس روی داد و کسانی دیده و آزمودهء خود را برای آیندگان به یادگار گذاشتند؟ از سوی دیگر میبینیم که شاعر-با وجود نگرانی از بیوفائی عمر و ناتمام ماندن کار-به راستی پایبندی وسواسگونهای دارد به مرده ریگ کوتاه و بلند و زمانگیر گذشتگان،از تاریخ به جز تاریخ.
و اما در اندیشهء فردوسی رمز یا کلید فهم تاریخ ایران،بازتاب سرگذشت کیهان بر زمین نیست؟جنگ اهورمزدا و اهریمن و رستاخیز سوشیانسها را در نبردهای ایران و توران و برآمدن کیخسرو و رستگاری بخش نمیتوان بازدید؟و معنای این«رمز»پس از گشوده شدن،درگیری و پیکار دادگران با بیدادگران و خویشکاری آدمی در این میان نیست؟خردمند دانسته و ندانسته این را-که گوهر و عصارهء تجربهء تاریخی کتاب است-از شاهنامه درمییابد و گمان میکنم شاعر هم-خودآگاه و ناخودآگاه-از جمله اینرا،نیز میخواست؛همین پیکار پیوسته و بیپایان و امید بهروزی که از دورانهای دور-از روزگار گاهان-در ضمیر پنهانمان جایگیر شده و به صورت بیصورت خاطرهء جمعی ما درآمده بود."