خلاصه ماشینی:
"تعریف دوم که برای حکمت نظری به عمل آمد از دید معنیشناسی به جهاتی نیز مخدوش است، چون سعود نفس ناطقه از قوه به فعلیت و وصول به کمالات علمی بدون روشمندی ان امری ممکن و میسر نیست، به دیگر بیان از نظر منطق فلسفه صرف خروج نفس به کمال ممکن علمی و عملی حکمتی از آن محقق نمیشود.
چون بهر حال از نر منطق فلسفی سخن در این است که آن چیزی که هست چیست؟به دیگر بیان سخن در این نکته محصور میشود که گوهر حکمت چیست؟و وصل فلسفی بدان چگونه میسر است؟زیرا ز نظر اسلوب بحث منطقی اینکه بیان شود خروج نفس به کمال ممکن و یا گردیدن انسان شبیه عالم عینی و یا شباهت جستن به مبدأ، همگی گریز از طرح درست علمی بحث است.
یعنی آیا حکیمان اگر با روش حکمی موضوعی را برای تحقیق برگزیدند که آن مثلا تفسیر کلیات و یا مجردات و یا حقایق هستی و دین است، همان حکمت نامیده میشود؟ولی سایر خصایصی که از تعاریف مذکور دانسته شده، آیا آنها آثار و لوازم و تبعات حکمت محسوب میشوند؟یعنی شبیه شدن و خروج نفس که بر فرض بر درستی آنها صحه گذارده شود آیا از عوارض حکمت و فلسفه محسوب میشوند؟بهر حال مسأله بسیار عمیق است و در معرفت آن کاوشهای روشمند فلسفی را میطلبد تا در نتیجه تعریف فلسفه روشن گردد.
* در این امر شکی وجود ندارد که پارهای از حکیمان و فیلسوفان اذعان یافتند که مفهوم عام وجود، تعریف حدی و رسمی ندارد، بر اساس علم منطق صوری نظریه درستی است، ولی اگر محک صحت منطق فلسفه باشد، مانعی ندارد که مفهوم عام وجود بسیط نباشد و از مراتب خود ترکیب شده باشد."