چکیده:
«خیر و شر» و انتساب آن به مبدا آفرینش و صدور این دو از اصل واحد یا اصول دوگانه، بنیادیترین مباحث مکاتب عرفانی و کلامی به شمار میرود. مکتب گنوسی نیز که در صدر مسیحیت ظهور کرد، با تاثیر از فرهنگ و باورهای ملل گوناگون، بهویژه تاثیر از مشرق زمین، دیدگاههای خاصی دربارة منشا صدور خیر و شر و اصالت و نسبت آنها با خداوند دارد. این جستار درصدد تبیین توصیفی و تحلیلی این دیدگاههاست تا به این سوال بنیادی پاسخ دهد که مصادیق خیر و شر در اندیشة گنوسی و ارتباط آن با قلمرو الوهیت چیست؟ شاخص ویژه جامعه قمران در عهد عتیق، گرایش دو بنانگاری است که در مراحل ابتدایی، تقسیم یا انتساب آن توسط شمعون مغ، پدر کیش گنوسی، به قلمرو الوهیت سریان نداشت، ولی در قرن دوم میلادی، مرقیون گنوسی با طرح سوال درباره ماهیت خیر و شر و نسبت آنها به خداوند، ثنویت شرکآمیز را بنیان نهاد. او و گنوسیان همعقیدهاش همچون کردو و لوکیان به تقلید از عرفان ایران باستان، اصل «ثنویت» را پذیرفتند و بعدها با ظهور مانی، این اصل در شمار آموزههای گنوسی جایگیر گشت و وجهة جهانی یافت. این در حالی است که در نظر مسیحیان راستکیش، گنوسیان با طرح دو خدای شر و خدای متعالی، یکتایی خداوند را در آیین یهود و مسیح زیرسوال میبردند و این امر بههیچوجه برای آنها قابل پذیرش نبود. ناتوانی گنوسیان در تشخیص نسبی بودن شر و شناسا بودنش در میان ماسویالله و القای شخصیت «سوفیا» بهمثابه وجه مونث الهی توسط شمعون، در قرنهای بعدی باور به ثنویت و تفکیک خدای نیک و شر را توسط زعیمان گنوسی قرن دوم به دنبال داشت.
One of the most fundamental topics of mystical and theological schools is the matter of "good and evil" and its attribution to the origin of creation; being issued from one source or two sources. Being influenced by the culture and beliefs of various nations, especially the influence of the Orient, the Gnostic school, which emerged at the beginning of Christianity, has special views about the origin of good and evil and their authenticity and relationship with God. This essay tries to provide a descriptive-analytical explanation of these views to answer this fundamental question: what are the examples of good and evil in the Gnostic thought and how is their relationship with the realm of divinity? The special sign of the Qumran community in the Old Testament is the dualistic tendency, which was not extended to the realm of divinity in the initial stages of its division or assignment by Simon Magh, the father of the Gnostic religion, in the early stages; but in the second century AD, the Gnostic Marcion who raised questions about the nature of good and evil and their relation to God, established polytheism. He accepted the principle of "duality", just like his like-minded Gnostics, such as Kerdo and Lukyan, in imitation of ancient Iranian mysticism, and later with the appearance of Mani, this principle became one of the Gnostic teachings and became global. However the orthodox Christians believed that the Gnostics have doubted the unity of God in the religion of Jews and Christ by proposing the God of evil and the supreme God; and this was not acceptable to them at all. What led, in fact, to the belief of dualism and the separation of the God of good and evil by the Gnostic leaders of the second century, was the inability of the Gnostics to recognize the relativity of evil and its familiarity among all beings other than God and the introduction of the character of "Sophia" as the divine female face by Simon in the following centuries.
خلاصه ماشینی:
این جستار درصدد تبيين توصيفي و تحليلي اين ديدگاههاست تا به اين سؤال بنيادي پاسخ دهد که مصاديق خير و شر در انديشة گنوسي و ارتباط آن با قلمرو الوهيت چیست؟ شاخص ويژه جامعه قمران در عهد عتيق، گرايش دو بنانگاري است که در مراحل ابتدايي، تقسيم يا انتساب آن توسط شمعون مغ، پدر کيش گنوسي، به قلمرو الوهيت سريان نداشت، ولي در قرن دوم ميلادي، مرقيون گنوسي با طرح سؤال درباره ماهيت خير و شر و نسبت آنها به خداوند، ثنويت شرکآميز را بنيان نهاد.
با وجود اين، محور انديشههاي سه شخصيت برجستة گنوسي، يعني مرقيون (Marcion)، بازيليدس (Basilides) و والنتينوس (Valentinus) مسيحيت بود و اين سه شخصيت تحت تأثير انجيل يوحنا و رسالههاي پولس قرار داشتند و حضرت عيسي(علیه السلام) را به نيکي ميستودند و در عين حال، بدعتهاي بزرگي همچون ثنويت، خلقت جهان به وسيلۀ خداي شر يا فرشتگان، از سوي اين سه تن مطرح ميشد و اين کار جهتگيري تدافعي مسيحيان راستکيش را در پي داشت (هالرويد، 1395، ص 112).
در انديشه گنوسي ـ بهویژه شاخه شرقي آن ـ نيز به خاطر تفکيک خالق خير و شر، وجه اشتراک و تمايزي با اين ديدگاه هست؛ زيرا گنوسيان برآنند که دميئورگوس (Demiourgos) يا دميورژ (به تعبير افلاطوني آن) و يا شيطان (به تعبير مسيحي آن) عالم ماده را آفريده تا روح را در تختهبند جسماني اسير کند و خداي روشنايي بالاتر از آن است که اين عالم سراسر شر و بدي را بيافريند.