چکیده:
سعدی شاعر عشق و زندگی است. شاید بتوان گفت که در میان شاعران قدیم ایران، کسی عاشقتر از سعدی نبوده، اما قدر شعر عاشقانۀ سعدی چه در ایران و چه در خارج از ایران به اندازه کافی شناخته نشده است. سرودههای سعدی دربارۀ عشق انسان به انسان، نشانۀ تجربۀ عمیق و گستردۀ شاعر در عاشقیست. این غزلها در عالیترین حدّ بیان عاشقانه و ماهرانهترین تکنیکهای غزل فارسی سروده شدهاند که میتوان آن را به پنج گروه تقسیم کرد: در بیان عشق، در وصف معشوق، در شب وصل، در شب هجر، در اخلاق و عرفان. آنچه در پی میآید تذکار کوتاه و اندکی است در مروت و انسانیت و عدل و انصاف و اخلاق و عفت سعدی.
خلاصه ماشینی:
سعدی در بوستان میگوید که او سحرگاه عید فطر به حمام رفته بود و هنگامیکه بیرون میآمد، به خطا طشت خاکستری را بر سرش ریختند، اما بهجای خشم گرفتن و ناسزا گفتن، گفت که او درخور آتش است و به خاکستری از جا درنخواهد رفت: شنیدم که وقتی سحرگاه عید, ز گرماوه آمد برون بایزید یکی طشت خاکسترش بیخبر, فرو ریختند از سرایی به سر همی گفت شولیده دستار و موی, کف دست شکرانه مالان به روی که ای نفس من در خور آتشم, به خاکستری روی درهم کشم؟ (همان: 298) آنچه در بالا آمد، ذکری از سیرۀ معدود عارفان افسانهای است که به جمع آنان «اَبدال» میگفتند بر سر ریشۀ این اصطلاح بحث و گفتگوست، ولی در چارچوب نوشتۀ حاضر نمیگنجد، اما جالب این است که سعدی برخلاف افسانههایی که تا امروز هم ادامه دارد و لُبّ آن را در تذكرةالاولياء عطار میتوان یافت ـ به آنان نسبت معجزه نمیدهد، بلکه خوی انسانی و ملک بینیازی آنان را میستاید.
سعدی گرچه گاهی مدیحهای، آن هم همراه با پند و هشدار، برای بزرگان میگفت، نه فقط شاعر دربار نبود، بلکه در بسیاری موارد با همان زبان آرام و افسونگرش حتی نسبت به آنان گستاخی میکرد: نه هر کس حق تواند گفت گستاخ, سخن ملکیست سعدی را مسلم (همان: 733) او در یکی از حکایات گلستان مینویسد: «یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر میکرد.