خلاصه ماشینی:
روشنگری، چنانچه گفته شد درکشیدن حجاب از رخ واقعیتهاست، اما سؤال اصلی این است که امر روشنگری چگونه میتواند در جامعهای که لایۀ ضخیم مذهب بر همۀ پدیدهها، کشیدهشده و فقط یکچشم برای دیدن در اختیار ماست، امکان حضور یابد؟ روشنگری، دستگاه تولید پرسش است، درحالیکه مذهب، فضای احساسیِ تمکین و تسلیم است.
در نوشتههای مختلف اشاره کردهام که ادبیات داستانی ما بهویژه رمان از نخستین رمان مصطلح (جهاد اکبر و تصویر عبرت) تا آغاز دهۀ هشتاد نظام بسته، خطی و تکبعدی روایی و گفتمانی دارد، اما از آغاز این دهه به بعد، پابهپای تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی دچار دگردیسی شده است.
این دگردیسی نشان میدهد که لایههای عمیق روایتهای داستانی ما مدرن شده و این ساختار مدرن تولید معنای مدرن میکند که روشنگری یکی از آن معناهای مدرن است.
علاوهبرآن، نظام ارزشیای که در نتیجۀ چنین روایتی شکل میگیرد، نظامهای ارزشی تقابلی و حقیقتسنجی است، نظامهایی که به گونۀ ایستا و بسته رابطۀ خشک و محدود میان دال و مدلول زبان برقرار میکند و فرصت عبور از سدِّ خردِ جمعی را از خواننده سلب میکند؛ بنابراین دریافت من از روی تحلیل ساختارهای روایی ادبیات داستانی افغانستان این است که تا آغاز دهۀ هشتاد ما حتی در عمیقترین و پنهانترین لایههای بافتی حضور خویش که متن هنری و ادبی است، امر روشنگری را لحاظ نکردهایم.
از آغاز این دهه است که ادبیات داستانی(رمان) ما دچار دگردیسی گفتمانی میشود، یعنی تغییر مشهود و بنیادی بر پیکر روایت وارد میشود.