چکیده:
تشخیص یا شخصیت بخشیدن به اشیای بیجان، یکی از زیباترین گونههای صورخیال در شعر است. تصرفی است که ذهن شاعر در اشیا و عناصر بیجان طبیعت میکند و از رهگذر نیروی تخیل خویش به آنها حرکت و جنبش میبخشد. این آرایه به نوعی به تفکّر بشر اوّلیه بازمیگردد؛ چراکه در تفکّر بشر قدیم همه چیز جاندار بوده است. بیدل شاعری است تصویرآفرین و صنعتپرداز که تشخیص یا جانبخشی در تصاویر شعری وی ممتاز است و از مضامین سبک شاعر میباشد که با بهرهگیری از این آرایۀ ادبی در کلام، موفق به خلق تصاویر زنده در شعر شده است و به اشعارش روح، جان و پویایی بخشیده است. از این حیث تصاویر ذی روح از طبیعت را در ادبیات فارسی در چهار مبنا میتوان بررسی کرد. مبنای عرفانی، اسطورهای، روانشناختی و مبنای زیباشناسی. بنابراین تشخیصهای بیدل غالبا ریشهای عرفانی و اسطورهای دارد و غزلیّات او از آن مشحون است. وی با بهرهگیری از این عناصر تصاویری نو و بدیع و انسانگونه از عناصر اربعه و پدیدههای هستی آفریده است. همچنین نگارنده در این جستار بر آنست تا با توجّه به تشخیصهای انسانانگارانۀ شعر بیدل، میزان بنمایههای اسطورهای و کهنالگویی و عرفانی را در نگرش وی تعیین نماید. در پایان، این نتیجه حاصل شده است که بیدل با استفاده از اینگونه تشخیصها در شعرش، به بازگویی باورهای باستانی و جهانبینی اسطورهای و تفکّر عرفانی و فلسفی که وحدت وجود سبب شده است کوشیده رسالت شاعری خویش را به خوبی ایفا کند و تشخیصهای او که آدمگونگی دارند بیشتر از باورهای باستانی برخاسته است تا از پندار شاعرانه.
خلاصه ماشینی:
در ادب فارسی «قطره» جزئی را نمایندگی میکند که برای رسیدن به اصل باید فنا گردد؛ چنانکه بیدل در بیت زیر آن را چون انسان دارای شعور و آگاهی میداند و مورد خطاب قرار میدهد و به همّت و ارادۀ آن مینازد که با گذشتن از دریا به گوهر تبدیل میشود.
بیدل در نمود دیگر از زندهانگاری و کهنالگوی ولادت دوباره یا زادن نو که دارای بن مایۀ عرفانی است سخن میگوید؛ چنانکه با جانبخشیدن و دادن حالت انسانی به «شبنم» و با غوطه زدن در اشک شبنم، غبار تعیّن و تعلّقات و انسانیّتها را از جسم مادی میزداید و با نیست شدن و از دست دادن عافیت و مرگ آیینی به فنای فی الله و ذات مطلق رسیدن به زیباترین شکل حیات دوباره را به تصویر میکشد: ای سحر در اشک شبنم غوطه باید زدن, , کز شکستِ رنگ بر ما عافیت خندید و رفت (همان: 292).
در یک جمعبندی کلّی میتوان گفت که استفادۀ بیدل از تشخیص و انسانانگاری عنصر «آب» باز نمود اندیشۀ شاعرانۀ اوست که میتواند بازتابی از باورهای باستانی و جهانبینی اسطورهای و بیانگر تجلیّات ناخودآگاه جمعی و عرفانی او باشد که بیانگر یافتههای درونی و روانی ژرف شاعر میباشد که «آب» را زنده میبیند و به جاندار بودن آن اعتقادی راسخ دارد و از دیدگاه او همۀ پدیدههای جهان آدمیگونهاند.
در شاهنامه به جاندارانگاری این عنصر اشاره شده است: «همه خاک آن شارستان شاد شد, , گیا بر چمن سرو آزاد شد» (فردوسی، ج3: 168) در نگاه بیدل «خاک» نیز چون دیگر عناصر اربعه بر مبنای همان اندیشههای اساطیری به سبب تقدّس و ازلی بودنش برخوردار از روح و جان گردیده است که میتوان مورد خطاب قرار داد.