چکیده:
عرفان به معنی شناختن و آگاهی و درایتی است که بعد از جهل و نادانستن به دست میآید؛ یادکردنی است که بعد از فراموشی حاصل گشته باشد، و در اصطلاح، معرفت قلبی و شناخت خدای و عبادت عاشقانه وی است.
عارف کسی است که خدای را به اسماء و صفات بشناسد و در معاملت با وی صدق بجای آرد.
در مفاهیم عرفانی، معرفت پس از عشق و وصال صورت میبندد و مقدار معرفت به تناسب وصال حاصل شده برای عاشق است. وصال است که معرفت را به ارمغان میآورد. بدین مناسبت عاشق در عشق عرفانی همواره طالب وصال است و اگر به خیالی از معشوق قناعت ورزد و وصال وی را نخواهد گدا همت و بیگانه نهادش خوانند.
قانع به خیالی زتو بودیم چو حافظ
یارب چه گدا همّت و بیگانه نهادیم
تصوّف به معنی پشمینه پوشی به نشان از مبارزه با نفس امّاره و دست کوتاه داشتن از دنیاست. صوفی آن بود که از خویشتن ربوده بود بدانچه از حق براو تافته بود.
تصوف محافظت اوقات است. آن که بنده جز به حدّ خویش ننگر و جز با خداوند خویش نایستد و جز با وقت خویشتن قرین نباشد.
جریری میگوید: تصوّف آن است که خدا تو را نسبت به خودت بمیراند و به خودش زنده نماید.
خلاصه ماشینی:
و دور بودن از منهيات و مواظبت نمودن به فرموده رسول خدا و اين جماعت، متصوفه محقند و بعضي متصوفه مبطلند كه سنایی را در حقیقت تصوف سخنی است: صوفیی از عراق با خبری به خراسان رسید زی دگری گفت شیخا طریقتان بر چیست پیرتان این زمان نگویی کیست؟ راه و آیینتان مرا بنمای دُرج دُرّت به پیش من بگشای چیست آیین و رسم و راه شما به که باشد همه پناه شما؟ آن خراسانی این دگر را گفت ای شده با همه مرادی جفت آن نصیبی که اندر آن سخنیم بخوریم آن نصیب و شکر کنیم ور نیابیم جمله صبر کنیم آرزو را به دل درون شکنیم گفت مرد عراقیای سره مرد این چنین صوفی یی نشاید کرد کین چنین صوفیی بیایمان اندر اقلیم ما کنند سگان چون بیابند استخوان بخورند ورنه صابر بوند و درگذرند گفت: بر گوی تا شما چه کنید که به دل دور از انُده و حزنید گفت ما چون بُوَد کنیم ایثار ور نباشد به شکر و استغفار هم براین گونه روز بگذاریم بوده نابودو رفته انگاریم راه ما این بود که بشنودی این چنین شوکه همم تو برسودی (حائری؛ 1386، 1514) عرفان را در اصطلاح به روشهای ویژهای که برای شناسایی و رسیدن به حقایق هستی و راهیابی انسان به حقیقت و کمال است معنی گردیده.