خلاصه ماشینی:
(به تصویر صفحه رجوع شود) گلمحمد، قطار فشنگ بر سینه در کنار خان زعفرانیه پیروزی گلمحمّدها در جدال با امنیّهها، برای روستائیان بهویژه ایلات و عشایر خراسان سبب شادمانی و افتخار، امّا برای ژاندارمری12 مایة ننگ و خفّت است.
سرانجام وقتی سید شرضا از گفتار و توضیحات خود برای تسلیم شدن گلمحمّد، حتّی فراری دادن او طَرفی برنمیبندد، دست گلمحمّد را میفشارد و خداحاففظی میکند و میگوید فردا شب جنگ درمیگیرد و جنگ را جهن میگیراند(همان، 10/2451-2447).
سرانجام هر دو قشون تهران و مشهد به هم رسیده و نزدیک ظهر وارد سنگرت/سنگرد (یکی از روستاهای ششتمد در آن روزگار واقع در 70 کیلومتری جنوب شرقی سبزوار) میشوند و فرماندهان دو نیرو با علیاکبر ارباب (بابقلیبندار) و پسر و برادرزادههایش به مشورت میپرازند تا قشون را به محلّ کوچ گلمحمّد راهنمایی کنند(همان، 154).
در اینجا این توضیح را لازم میدانم که یکی از اشتباهات آقای دولتآبادی هم در نقل شناسایی کشتة گلمحمّدها (همان، 10/2592-2594) و هم در برداشت و تلقی خود از تنها عکس تاریخی موجود، این است که گمان کرده سر بیتن متعلق به خانعموست، درحالیکه سرِ علیجان برادر بزرگ گلمحمّد است.
و امّا آقای دولتآبادی در مورد این تنها عکس موجود تاریخی و عکاس آن در پایان داستان کلیدر، پس از شرح آخرین نبرد گلمحمّدها و چگونگی کشته شدن و آوردن جنازة آنها به رباط ژاندارمری سبزوار در صفحة 2594 جلد دهم چنین بر قلم آورده است: «درشکهای از راه رسید و عکاس مهاجر با مأمور ژاندارم از درشکه پایین آمدند.