چکیده:
توجه به انواع و مراتب عقل، بهعنوان ابزار شناخت در فلسفه و عرفان از قرنها پیش مطرح بوده است. در این میان مولانا نیز بر جایگاه و اهمّیت عقل و تمایز انواع آن تأکید داشته است. با دقت در مثنوی میتوان دریافت که عقل جزوی و کلّی، شباهت های قابل تأمّلی با تفکّر اوّلیه و ثانویه،که گابریل مارسل، فیلسوف فرانسوی مطرح کرده است، دارند. مارسل دو سنخ تفکّر را از هم متمایز میکند؛ یکی تفکّر اوّلیه که ناظر به مسائل است و دیگری تفکّر ثانویه که ناظر به رازهاست. پژوهش حاضر به شیوۀ تحلیلی-مقایسهای انجام شده و نتایج بهدست آمده حاکی از آن است که مولانا و مارسل از دو دریچۀ متفاوت یعنی اولی عرفانی و دومی فلسفی، دریافتهاند که حقایق ماورائی را از طریق تجربه و شهود واز طریق مواجهه میتوان دریافت که در نهایت با معرفتی حیرتزا کشف میشوند. همچنین تقسیمات دو سنخی برای معرفت، آثار و نتایج اخلاقی دارد که البته هدف مارسل،کارکردهای اخلاقی و معنوی آنها مورد نظر بوده، ولی هدف مولانا رسیدن و پیوستن به حقیقت و اصل وجود است و عمل اخلاقی در مسیر معرفت به امور ماورائی، وسیلهای برای نیل به این حقیقت است. مولانا و مارسل در این تقسیمبندیها، فلاسفه را به جهت استفاده از ابزار مادی درفهم امور ماورائی، مورد نقد قرار دادهاند؛ با این حال در مورد امور ماورائی مولانا معتقد است، مسیر طریقت باید به مدد یک پیر واصل طی شود اما چنین مسئلهای در تفکر مارسل که فیلسوف است، مشاهده نمیشود.
Attention to the types and levels of intellect as different tools of cognition in philosophy and mysticism has been proposed for centuries. In the meantime, Rumi has emphasized the position and importance of intellect and the distinction of its types. Carefully in Masnavi it can be seen that the partial and general intellect bears a striking resemblance to the primary and secondary reflection proposed by the French philosopher Gabriel Marcel. The present study has been done in a descriptive-comparative manner and the And the results show that Rumi and Marcel, through two different perspectives, the first mystical and the second philosophical, have realized that transcendental truths can be obtained through experience and intuition, and these issues are not solvable issues; They have to be confronted and they are ultimately astonishing. There are also two types of divisions for knowledge, moral effects and results, which of course Marcel's goal is the same moral and spiritual functions, but for Rumi the goal is to reach and join the truth, and moral action in the path of knowledge to the transcendent is a means to achieve this truth. Is. In these divisions, Rumi and Marcel criticize philosophers for their use of material means to understand the transcendental; However, regarding the transcendental affairs, Rumi believes that in the path of the path, one should resort to an old man to reach knowledge; But such a problem is not found in the thought of Marcel, the philosopher.
خلاصه ماشینی:
عقل ديگر بخشش يزدان بــــود چشمــــه ي آن در ميان جـــــــان بود (مولوي ، ١٣٩١، دفتر٤: ١٦٦١ و١٩٦٠-١٩٦٤) به علاوه ، در تأملات مولانا مي توان تضاد و تقابلي را ميان عقل جزوي يا مکسبي و عقل کلي و موهبتي (که تفکري مبتني بر بينشي شهودي است ) ملاحظه کرد (همداني ، ١٣٨٧، ص ٢٢٣)؛ ازاين رو او در هر فرصتي ، وجوه اختلاف و تمايز اين دو عقل و ويژگي هاي آن دو را تبيين کرده است : اين تفــــــاوت عقل ها را نيک دان در مراتب ، از زمين تا آسمــــــان هست عقلي همچــــو قرص آفتاب هست عقلي کمتر از زهره و شهـاب هست عقلي چون چراغي سرخوشي هست عقلي چون ستـــــاره آتشي زان که ابر از پيش آن چون واجهد نــــور يزدان بيــن خردها بر دهـد عقل جزوي عقل را بدنام کـــــرد کــــــام دنيا مرد را بي کام کــــرد (مولوي ، ١٣٩١، دفتر٥: ٤٥٩-٤٦٣) از سوي ديگر، گابريل مارسل ، فيلسوف فرانسوي (١٨٨٩-١٩٧٣)، از دو سنخ تفکر سخن مي گويد: تفکر اوليه و ثانويه که هر دوي آن ها اگر به روشي درست به کار گرفته شود، لازم و معتبر است .
براين اساس ، مارسل آموزه هاي معنوي و اخلاقي ، از قبيل وفاداري ، عشق ، اميد را در قلمروي تفکر اوليه قرار مي دهد، اما مولانا از راه سيروسلوک عرفاني در پي رسيدن به حقايق هستي است و بنابراين حيطه ي عقل کلي را به امور فرامادي و قلمروي جهان غيبي مربوط دانسته است ؛ ازهمين روست که او اصل انسان را «روح » مي داند و معقد است که اصل آدمي از عالم خاک نيست و بايد به اصل خود بازگردد؛ پس از اين نظر بايد به عقل کلي بپيوندد تا به شهود حقايق نائل شود و درنهايت به کشف حقيقت برسد.