چکیده:
در مقایسه روشی بین کار این دو حکیم ممکن است گفته شود که از اهم مباحث معرفتشناختی اشراقی، تأکید بیشتر بر بحث از علم حضوری و روش اشراقی اوست. وی علم حضوری را علمی خطاناپذیر و حقیقی میشمارد، اما علم حصولی را تصور ذهنی محض میداند که بهرهای از حقایق اشیا ندارد؛ بلکه آنچه دارد فقط، صورت و مثالی از شئ در ذهن به همراه واقعنمائی از خارج است، البته در بحث صدق و کذب، موافق «تئوری مطابقت» و در بحث ارزش معرفت، «مبناگرا» است. بر خلاف شیخ اشراق، علامه با روش عقلی محض معتقد است که أولاً؛ منشأ همه علوم و ادراکات حتی بدیهیات، حس و صور حسی است و انتزاع بدیهیات از تصورات حسی بلا مانع است؛ همچنین وی تشکیل معقولات بدیهی را به فعالیت دیگر ذهن که انتزاع و اعتبار معقولات ثانیه فلسفی است، نسبت میدهد، ثانیاً؛ علم حصولی یک اعتبار عقلی به دست آمده از یک معلوم حضوری است که عقل بهناچار به آن تن داده است و آن معلوم حضوری یک موجود مثالی و عقلی است که با وجود خارجی خود نزد مدرِک حاضر میآید و این پایهی است برای ورود علامه به بحث علم حضوری. علامه نیز همانند سهروردی معتقد به «تئوری مطابقت» و «مبناگروی» است. روش بحث این نوشتار به روش عقلی و به شکل تحلیلی- توصیفی و در قالب تحقیق کتابخانهای ارائه شده است
The method of the works of these sages when compared, it may be said that one of the most important epistemological topics of the illuminative philosophy is the emphasis on the discussion of knowledge in presence and intuition. He considers the knowledge in presence to be infallible and true knowledge, but he considers the acquired knowledge to be a pure mental imagination which has no benefit from the reality; Rather, what it has is only a form and an image of an object in the mind with external reality; of course, in the discussion of truth and falsehood, it agrees with the "theory of conformity" and in the discussion of the value of knowledge, it is "fundamentalist". Unlike Sheikh Ishraq, Allameh believes in a purely rational way that first; The origin of all knowledge and perceptions, even axioms, is senses and sensual perceptions, and the abstraction of axioms from sensory concepts is unimpeded; He also attributes the formation of self-evident intelligences to another activity of the mind, which is the abstraction and derivation of philosophical second intelligences; Acquired knowledge is a rational derivation obtained from a known in presence to which the intellect has inevitably admitted, and it is the known in presence of an imaginal and rational being which comes to the present of knower with its external existence, and this is the basis for Allameh to enter Discussion of knowledge in presence. Allameh, like Suhrawardi, believes in the "theory of conformity" and "foundationalism".
خلاصه ماشینی:
بازنمايي اهم اصول شناختي در شناخت شناسي شيخ اشراق و علامه طباطبايي 1 سيدسعيد شرف الدين طباطبايي 2 سيدحجت طباطبايي چکيده در مقايسه روشي بين کار اين دو حکيم ممکن است گفته شود که از اهـم مباحـث معرفـت شـناختي اشـراقي، تأکيد بيشتر بر بحث از علم حضوري و روش اشراقي اوست .
بـرخلاف شـيخ اشـراق، علامـه طباطبـايي بـا روش عقلـي محض معتقد است که أولاً؛ منشأ همه علوم و ادراکـات حتـي بـديهيات، حـس و صـور حسـي اسـت و انتـزاع بديهيات از تصورات حسي بلا مانع است ؛ هم چنين وي تشکيل معقولات بديهي را به فعاليـت ديگـر ذهـن کـه انتزاع و اعتبار معقولات ثانيه فلسفي است نسبت ميدهد، ثانيًا؛ علم حصولي يک اعتبار عقلي به دست آمـده از يک معلوم حضوري است که عقل به ناچار به آن تن داده است و آن معلوم حضوري يک موجود مثـالي و عقلـي است که با وجود خارجي خود نزد مدرِک حاضر ميآيد و اين پايه ي ورود علامه به بحث علـم حضـوري اسـت .
از نظر علامه علم حصولي ، اضطرار عقلي نفس انسان است که به سبب حضـور نفـس در عالم مادّه و اتحاد آن در اين مرتبه با حس ، به آن مضطر ميشود و اين بـا وسـاطت قـوه خيال محقق ميگردد که به سبب آن، مفـاهيم در ذهـن شـکل مـي گيرنـد؛ از ايـن رو علـم حصولي ، متوقف بر يک علم حضوري (مثالي ) است .
از نظر علامه مفاهيم فلسفي از قبيل وجود و عدم، علت و معلول، جوهر و عـرض و غيـر اين ها ساخته ذهن نيست ، بلکه از منشأ واقعي انتزاع شده است که همان نفـس و حـالات و افعال دروني نفس است که معلوم به علم حضوري است .