چکیده:
در این پژوهش میکوشیم این پرسش را پاسخ گوییم که معنای صدق در فلسفة کانت چیست و آیا میتوان در این فلسفه، معیاری برای نظریة صدق تعیین کرد یا نه. در گام نخست، با نظر به «تحلیل استعلایی[1] [آناکاویک ترافرازنده]» و بهویژه با تمرکز بر «استنتاج استعلایی [/تنقیح مناط][2]» در سنجش خرد ناب[3]، الگوی شناختی کانت را صورتبندی میکنیم. برای صورتبندی دقیق این الگو، از تفسیر رابرت پاول ولف[4] بهره میگیریم. سپس، با نظر به مسائل جاری در معنیشناسی مدرن، میکوشیم سامان ارجاع[5] در این نظریة صدق را بررسی کنیم و در این راستا از تفسیر معناشناختی رابرت هانا[6]، کانتشناس معاصر بهره میگیریم. سرآخر دلیل میآوریم که نظریة صدق در فلسفة کانت، مبتنی بر گونة ویژهای از اصل «انسجام[7]» است که آن را «نظریة انسجامگروی کانتی» نام میگذاریم. بدینترتیب، اگرچه قول مشهور بر آن است که کانت در سنجش، صدق را «همخوانی [/مطابقت][8]» دانسته است، نشان خواهیم داد که نظریة همخوانی صدق متضمن «واقعیتگروی استعلایی» است، درحالیکه نزد کانت واقعیت فینفسه را نمیتوانیم بشناسیم و تنها سامان واقعی مکانمند و زمانمند جهان تجربی را میشناسیم و همین سامانمندی است که ضرورت را در جهان تجربی تبیین میکند و مقوّم آن است؛ بنابراین ممکن نیست نظریة صدق در فلسفة کانت همخوانی یا مطابقت در معنای معمول آن باشد، بلکه نوع ویژهای از «انسجامگروی» است. در این متن هر جا که از سنجش نقلقول کردهایم، ترجمة فارسی میرشمسالدین ادیبسلطانی با عنوان «سنجش خرد ناب» را عینا در متن گذاشتهایم.
In this paper, we attempt to answer this fundamental question that whether is any criterion of truth in Kant’s transcendental philosophy or not? Through analysis of “transcendental deduction”, and referring to Dieter Henrich's interpretation of the background of that term, and Robert Paul Wolff’s formation of that, we try to illustrate the significance of this part of the first critique for establishing a well-formed and compatible theory of truth in Kant’s philosophy. We claim since Kant believes that knowledge contains judgment and predication, in a word, a process of "synthesis", his theory of truth is a kind of “coherence theory of truth”, although Kant himself, in a famous passage of critique, says the definition of truth is correspondence and also we concede that his coherence theory is a peculiar one. Eventually, in favor of Robert Hanna's reading of Kant’s theory of meaning, we conclude that this theory involves a kind of scepticism, which we call “epistemological scepticism”.
خلاصه ماشینی:
برآيند اين انگارة شناخت شناسانه اين است که ضرورت و کليت را نميتوانيم در خود امور واقعي يا به ديگر سخن در خود واقعيت فينفسه سراغ بگيريم ، بلکه تنها با پيونددادن آن ها با صورت هاي پيشيني ميتوانيم ضرورت آن ها را تبيين کنيم ؛ زيرا آن ها شرايط پيشيني توانش هرگونه تجربه اند و بدون وجود آن ها هيچ تجربه اي ممکن نيست .
اين بحث نتيجه اي بسيار مهم فراهم ميآورد و آن اينکه پژوهش «برابرايستاي استعلايي = x» درواقع نشان دهندة سازه ها يا مقوم هاي جهان ما است ؛ بنابراين ، نبايد تصور کنيم که انديشۀ کانت در ذهنيگروي يا سوبژکتيويسم درميغلتد، بلکه وارون اين ، بايد به ديده آوريم که مفهوم واقعيت اساسا از طريق صورت هاي پيشين منطق ترافرازنده براي ما شناختني است و مطالعۀ «برابرايستاي استعلايي» که نقش يک متغير کلي را ميآفريند، ساختار بنيادي جهان واقعي را بر ما آشکار ميکند؛ بنابراين اسميت مينويسد: «امور واقع جدا از قواعد و قواعد جدا از امور واقع نميتوانند تعيين شوند.
(p١٠٠ ,١٩٦٧ ,Wolff) بدين ترتيب ولف بر آن است که همنسبتي يا تضايف ضروري ميان يگانگي آگاهي و برابرايستاي استعلايي برقرار است ، زيرا بدون وجود صورت کلي برابرايستا و من يگانه ، به هيچ رو نميتوانيم از شناخت يک برابرايستاي تجربي سخن بگوييم .
Kant’s Correspondence Theory of Truth: An Analysis and Critique of Anglo-American Alternatives, Peter Lang Publishing, New York.