چکیده:
علامه خفری (م. 942 ه. ق.) وحدت واجبتعالی را بر مبنای وجوب وجود و اوصاف وجود حقیقی و با ارائهی ده برهان به اثبات میرساند. وی در مسألهی علم الهی نیز با نقد و رد نظریهی صوَر مرتسمهی ابنسینا و با مطرحکردن علم کمالی اجمالی و تفصیلی بر آن است که علم باریتعالی عین ذات اوست و ذات واجب به اعتبار ذاتش، منشأ انکشاف و ایجاد تمامی موجودات بوده و عین آن چیزی است که در خارج ایجاد کرده است. از دیدگاه علامه خفری نظریهی صور مرتسمه به علت توالی فاسدی که دارد، همچون لزوم محل واقع شدن ذات باریتعالی، انفعال و استکمال ذات باری با آن صور، مردود است. شواهد و قرائن نشان میدهدکه ملاصدرا در مسألهی علم باریتعالی، قبل و بعد الایجاد اشیاء، از آرای علامه خفری تأثیر پذیرفته است. ردیابی و معرفی این تأثیرپذیری و نیز نقد تقسیمبندی علامه خفری در براهین اثبات وحدت واجب، از نوآوریهای این جستار محسوب میشود. روش تحقیق در این مقاله توصیفی و تحلیلی است.
Allama Khafri (d. 942 AH) has proved the Divine Unity based on "the necessity of existence" and the attributes of real existence and by presenting ten arguments. In the matter of divine Science, by criticizing and rejecting the theory of Ibn Sina's Imprinted forms and by presenting the detailed and non-detailed perfect knowledge, he believes that the Divine Science is his very essence and the Divine essence itself is the source of unveiling and creation of all beings and exactly is what he has created outside. From Allameh Khafri's point of view, the theory of Imprinted forms is rejected due to its corruptive sequences, such as the necessity of the location of the Divine essence, passivity, and completion of the Divine essence by those Imprinted forms. The author believes that the evidence shows that Sadr al-Din Shirazi was influenced by the views of Allama Khafri on the issue of the Divine Science before and after the creation of things. Tracing and introducing this influence as well as criticizing Allameh Khafri's division of arguments of the Divine Unity is considered as one of the innovations of this research. The research method in this article is descriptive and analytical.
خلاصه ماشینی:
ازاين رو امام فخررازي ميگويد: براهين توحيد را انواعي دانسته اند (رازي، ١٤٠٧، ج ٢، ص ١٩) که اين براهين در مواردي بر نفي کثرت مبتني است و در موارد ديگر، از راه اطلاق و صرافت و وجود محض بودن واجب اقامه ميشود (مطهري، ١٣٩٢، ج ٧، ص ٤٠) مسأله ي علم باريتعالي نيز يکي از مسائل مشکل و پيچيده ي فلسفي است که در طول تاريخ فکر و انديشه ، فلاسفه و متکلمان برجسته براي حل و تبيين آن تلاش هاي فراواني انجام داده اند و براي اثبات مراتب مختلف آن ، راه هاي گوناگوني را طي کرده ، براي برداشتن نقاب از چهره ي اين «سرّ الهي»، به مباحثات طولاني روي آورده اند، تا جايي که گاهي کار به جدال و مخاصمه و حتي لعن و تکفير کشيده شده است (غزالي، ١٩٥٥، صص ١٨٢ـ٢٠٣) (ابن رشد، ١٩٦٤، ص ٥٨٧) (رازي، ١٩٨٧، ج ٣، ص ١٦٤).
علامه خفري معتقد است که تعدد و تکثر، بدون وجود امور زائد، ممکن نيست و وجود حقيقي را از داشتن اين ويژگي مبرا ميداند (ابطال فرض دوم )؛ وي فرض سوم را نيز مستلزم ورود امکان به ذات واجب الوجود ميداند (ابطال فرض سوم ) و با ابطال فرض دوم و سوم ، فرض اول را اثبات ميکند؛ بنابراين حالت اول و مطلوب ثابت ميشود (خفري، ١٣٩٦، ج ١، ص ١٨٩؛ خفري، ١٣٩٦، ج ١، ص ١٠٩؛ خفري، ١٣٩٦، ج ٣٩٠،١؛ خفري، ١٣٩٦، ج ١، ص ٥٥).