چکیده:
هدف این مقاله، بررسی نظریه مرتبط در مورد ماهیت هنر میباشد که عبارت است از نظریه باستان هنر به عنوان تقلید از طبیعت و مدرنترین هنر به عنوان بازآفرینی واقعیت. این نظریه قبل از هر چیز نه تنها در برداشتهای استاندارد و اشتباه، بلکه در نوع انتقادات علیه آن نیز مشابه میباشد. نظریه توماس آکویناس از نظر نحوه تفسیر مجدد برای درک صحیح مفهوم هنر به مثابه تقلید و جلوگیری از انتقاداتی که علیه فرمولهای استاندارد آن وجود دارد، از آن یاد میکند. به عقیده وی، هنر- از آنجا که به خود اجازه میدهد به عنوان عالم صغیر، به عنوان جهانی در مینیاتور، به عنوان شکلی از واقعیت درک شود- بازآفرینی واقعیت است. روش پژوهش حاضر تحلیلی- توصیفی بوده و به منظور جمع آوری اطلاعات از مطالعات کتابخانهای استفاده شده است.
خلاصه ماشینی:
اين روند همچنان ادامه داشت تا آنکه عقلانيتِ روشنگري و دوران مدرن ، مطرودسازي هنر از کسوت حقيقياش را -حتي با تأکيد بيشتري نسبت بدانچه افلاطون در نظر داشت - اجرا کرد، زيرا هنر در مقايسه با عقلانيت -يعني همۀ آن چيزهايي که تبديل به امور و اقدامات مهم عقلاني شده اند- همواره اثبات ناشدني و قياس ناپذير باقي ميماند؛ و با توجه به چنين معياري، شناختي هم که از طريق هنر به دست ميآيد، کاذب و غيرحقيقي و در نتيجه به دور از تقليد است .
پيش زمينه ها توماس آکويناس که همچون "هگل " و "شلينگ " بر افشاگري تقليد به وسيلۀ هنر تأکيد دارد، براي اثر هنري “معتبر”٧که بايد اثري “خودآيين ”٨نيز باشد، “محتواي معطوف به تقليد”اي ٩ قائل است که کارکردي معرفتي به ويژه در عرصۀ اجتماع دارد.
هايدگر حتي همچون شلينگ -که اغلب از اداي دين خود به او پرهيز ميکند- هنر را برتر از علم و حتي فلسفه ميداند، اما با او در اين نظر که هنر تنها و والاترين راه براي رسيدن به تقليد است ، موافق نيست ؛ چراکه هايدگر به راه هاي ديگري هم باور دارد که تقليد ميتواند از طريق آن ها خود را بر ما آشکار سازد؛ و يکي از اين راه ها “زبان ” است .
هايدگر نيز همچون هگل به زبان اهميت ميدهد، اما نه به اين دليل که ميتوان با آن مفاهيم فلسفي را انتقال داد، بلکه به اين خاطر که زبان ، هستي و تقليد وجود را براي انسان آشکار ميسازد، حتي پيش از آنکه او بتواند به خلق اثر هنري بپردازد.