چکیده:
لاهیجی در مسئله علم خداوند به جزئیات متغیر در ابتداء به نظریه علم خدا به جزئی از طریق کلی ابنسینا تکیه میکند که علم باری به اشیاء را صور مرتسمه و علم حصولی و از طریق علل و اسباب میداند لذا میکوشد تا تغییر در عالم اجسام را به رابطهی موجودات مادی به یکدیگر ارجاع دهد و با علم فعلی خداوند و تشکیک در وجود و بساطت ذاتی حق تعالی شبهه تغییر را پاسخ دهد. وی در نهایت قرائتی متمایز از صور مرتسمه که نزدیک به نظریه علم اجمالی در عین کشف تفصیلی ملاصدرا است ارائه میدهد و میگوید کمال مطلق ذات خداوند اقتضاء میکند که با علم اجمالی که علم بسیط ذاتی است تمامی صورت ها به نحو تفصیلی و متمایز از هم برای حق تعالی از ازل معلوم باشد. این مقاله با استفاده از روش توصیفی و کتابخانهای میکوشد تلاش لاهیجی برای رفع شبهه تغییر در علم خدا به جزئیات متغیر را به کمک برخی مبانی فلسفی بررسی و نقد کند.
Concerning the issue of God’s knowledge of variable particulars, Fayyaz Lahiji relies on Ibn Sina’s theory of God’s knowledge of particulars, which is based on knowledge of universals, considering the God’s knowledge of objects as imprinted forms and acquired knowledge through causes. So, he tries to refer the change of the world of objects to the relationship of material beings with each other, and he responds the issue of change by the God’s active knowledge, and graduation in existence, and inherent simplicity of the Supreme Being. Finally, he offers a distinct interpretation of imprinted forms which is close to Mulla Sadra’s theory of undetailed knowledge as detailed unveiling. He says absolute perfection of God demands that, with the undetailed knowledge, all the forms are known for the Supreme Being in a detailed and distinct manner from each other. This article tries to investigate and criticize Lahiji’s attempt to solve the issue of change in God’s knowledge of variable particulars with the help of some philosophical foundations by using a descriptive and library method.
خلاصه ماشینی:
(ابن سينا، الالهيات من کتاب الشفاء، ٣٨٤-٣٨٥؛ همو، الاشارات و التنبيهات ، ١٣٨؛ لاهيجي ، شوارق الالهام ، ٢٦٢/٥-٢٦٣) سپس محقق لاهيجي در خصوص علم به جزئي علي نحو کلي ميگويد: خداوند ذاتش را تعقل ميکند و ذات واجب الوجود، مبدأ و علت تامه همه موجودات است و همچنين خداوند سلسله علت و معلول و اسباب را تا آن موجود جزئي تعقل ميکند و وي به آنچه بين اسباب و زمان تغييرات است علم دارد و ممکن نيست که خداوند اسباب را بداند اما به ويژگيهاي آن اسباب علم نداشته باشد پس خدا امور جزئي را ادراک ميکند از آن حيث که امور جزئي ، کلي هستند زيرا امور جزئي ، صفاتي کلي دارند که از طريق آن صفات شناخته ميشوند و امور جزئي بواسطه اين صفات ، تخصص و تشخص مييابند و ضميمه صفات کلي به صفات کلي ديگر، جزئي ساز نيست بلکه باز کلي ميباشد اما هر يک از اين مبادي ، نوعشان منحصر در يک شخص است و از هر نوع يک شخص بيشتر ندارد.
(ابن سينا، الالهيات من کتاب الشفاء، ٢٨٥؛ همو، الاشارات و التنبيهات ، ١٣٨) اشکال تغيير در علم خدا به جزئيات متغير با فرض حصولي بودن علم باري محقق لاهيجي ميگويد که اشکال تغيير، در علم حصولي خدا مطرح ميشود زيرا علم حصولي عبارت از ارتسام صور در ذات الهي است و اگر معلوم که جزئي متغير است تغيير کند صورت آن نيز تغيير ميکند و چون صورت مرتسمه لازمه ذات الهي است با تغيير صورت مرتسمه ، ذات الهي نيز تغيير مييابد لذا براي رفع اين محذور، حکماي مشاء، علم حصولي را از طريق علل و اسباب دانسته و نظريه علم جزئي به نحو کلي را مطرح کرده اند تا تغيير در جزئيات ، سبب تغيير در صور مرتسمه در ذات الهي نشود و به تبع آن، تغيير در ذات خداوند لازم نيايد.