خلاصه ماشینی:
"در «رزیدانس»دراندردشت راکفلر«نرسری»بزرگی با دو پرستار رزیدنت و سه پزشک شیفتی که 24 ساعته مأمور مراقبت سلامان کوچولو شده بودند،مقدم راکفلر چهاردهم!را منتظر بودند،اما کارشناسان تغذیه کودک اظهار نظر کردند که«شیر مادر»برای بچه از هر غذای دیگر بهتر است و هیچ شیر خشکی جای آن را نمیگیرد.
سلامان تنها وارث آینده راکفلر بود و او نمیخواست تنها فرزند خود را از بهترین تغذیهی ممکن در جهان که شیر پستان ابسال است،محروم کند.
او خوش حال بود که پس از یک سال مسؤولیتی ندارد،برنامهریزی کرده بود و میخواست پس از تولد سلامان،برای خانوادهاش خانه بخرد و خودش به سفر دور دنیا برود، جهان را با همهی خوبیها و بدیهایش ببیند و بعد زبان فرانسهاش را تقویت کند و شاید در پاریش یا ژنو زندگی کند؛چون از طرز زندگی امریکاییها و پولپرستی آنها متنفر است؛حالا دو سال دیگر از زندگی او فدای سلیقهی آقای راکفلر میشود.
در این فاصلهی تقریبا سه ساله، راکفلر با سخاوت بسیار در روز تولد ابسال،روز تولد سلامان و جشن کریسمس مبالغ کلانی به ابسال و مادر و پدرش داده بود.
اخاذی!جورج،یا غار راکفلر به ابسال گفت که برای نجات او یک راه بیشتر باقی نیست،کنار کشیدن برای همیشه از سلامان و حذف همیشگی از صحنه!واژهی خودکشی بر زبان نیامد،اما رفتن به هر جهنمدرهی دیگر دور از امریکا یکی از توصیههای تکراری بود؛اگر نه،پلیس و زندان و دادگاه در انتظار اوست.
این چه به حیاییست!اما جورج دست از تهدید برنمیداشت و ابسال ناچار برای امضای سند غلاظ و شداد از پیش تایپ شده که او را متعهد میکرد دیگر با سلامان تماس نگیرد،سوار لیموین مخصوص راکفلر شد،اما نرسیده به مقصد بر اثر یک تصادف سخت در جا جان باخت!"