چکیده:
تلفیقگرایی سومین رویکرد از نظریهپردازی در سه دهه آخر قرن بیستم است که در جهت ارضای نیازهای فرهنگی این قرن مطرح شد و بیشتر تلاشی بود برای برطرف ساختن کاستیها و نقصانهای جبرگرایان و اختیارگرایان افراطی. هدف پژوهش حاضر تحلیل نظری رویکرد تلفیقی آنتونی گیدنز میباشد. بدین منظور نخست، زمینه فکری و اجتماعی وی طرح میشود و سپس مشی جامعهشناسی گیدنز و مفاهیم مرتبط با رویکرد تلفیقی وی دنبال میگردد. در همین راستا نظریه ساختاربندی گیدنز به عنوان رویکرد تلفیقی وی مورد بررسی قرار میگیرد. در نهایت در پژوهش حاضر تلاش بر این است که به سوالاتی از قبیل اینکه هدف از تلفیق در نظریه ساختاربندی چه بوده است؟ عوامل تاثیرگذار بر تلفیق چه بوده است؟ در مقایسه بین عاملیت و ساختار چه وزنی را به آنها داده است؟ بررسی متون مختلف نشان میدهد که تلفیق گیدنز در ارتباط با عاملیت و ساختار یکی از تلفیقهای موفق بوده است و مقبولیت و اعتبار جهانی پیدا کرده است.
خلاصه ماشینی:
com) مقدمه توافق بر سر پیوند خرد و کلان قضیه تازهای نیست بلکه کشف دوباره یک مسئله اساسی است که در کانون توجه بیشتر اندیشمندان تاریخ جامعه شناسی همچون مارکس(در توجه به انسان و شخصیت آن و نیز ساخت جامعه سرمایه داری)، وبر(در اثبات گرا بودن در علوم اجتماعی عینی و نیز اعتقاد به ماهیت تفسیری علوم اجتماعی)، دورکیم(متاثر از انگاره واقعیتهای اجتماعی و نهادهای اجتماعی پهن دامنه و تاکید بر کنش فردی) قرار داشته است؛ بنابراین تلفیق و تعامل گرایی در نظریه اجتماعی را میتوان روندی تکمیلی در نظریه پردازی اجتماعی در مورد دو مفهوم اساسی فرد و جامعه، کنش و ساختار، شخص و نظام، سوژه و ابژه و...
مفاهیم مرتبط با نظریه ساختار بندی عاملیت و عامل به جای کنش و کنشگر از نظر گیدنز مفهوم کنش 1 ظرفیت لازم را برای اطلاق به کرداری که از افراد انسانی در زندگی اجتماعی سر میزند دارا نیست و همین امر نیاز به اتکاء به مفهومی تازه را توجیه میکند.
وی بر این اعتقاد است که «پهنه بررسی علوم اجتماعی، برابر با نظریه ساختاربندی، نه تجربه کنشگر فردی و نه وجود هرگونه کلیت اجتماعی است، بلکه این پهنه همان عملکردهای اجتماعی است که در راستای زمان و مکان سامان میگیرند»گیدنز تحلیل خود را از عملکردهای انسانی آغاز میکند، ولی بر این پافشاری میکند که این عملکردها را باید به گونهای بازگشتی 1 در نظر آورد: به این معنا که فعالیتهای انسانی را« کنشگران اجتماعی به وجود نمیآورند، بلکه این فعالیتها از طریق همان راههایی که انسانها خودشان را به عنوان کنشگر مطرح میسازند، پیوسته بازتولید میشوند.