چکیده:
شلینگ بهمنظور دستیابی به بنیان مشترک «من» و طبیعت، با ابطال دوگانگی میان آن دو و اثبات عدم امکان تقلیل طبیعت به سلسلۀ علل و معلولهای مکانیکی، به رویکرد جدیدی در فلسفۀ طبیعت دست مییابد. او با تلفیق اصل هدفمندی درونی لایبنیتس، یگانهانگاری اسپینوزا و مفهوم کانتی غاییت به برداشت ارگانیک از طبیعت بهمثابه یک کل میپردازد و «من» را بر بنیان این طبیعت ارگانیک بنا مینهد. شلینگ به اندیشۀ حیاتگرایانۀ لایبنیتس روی میآورد تا طرحی از طبیعت بهعنوان امری خودسازماندهنده ارائه دهد و برای غلبه بر دوگانگیهای فلسفۀ مدرن از دیدگاه جوهر مشتد او بهره میبرد. بر اساس این دیدگاه هر جزء باید در خود کل را داشته باشد و هر واحد باید مشتمل بر کثرتی نامتناهی باشد، لذا تمایز میان امر ذهنی و عینی در درجه است نه در نوع؛ طبیعت سراسر زنده است و هیچ شی واقعی کاملاً غیرارگانیک نیست بلکه تنها در مرتبۀ پایینتری از ارگانیک است. برای شلینگ والاترین درجۀ ساماندهی امر نامتناهی چیزی نیست جز خلاقیت هنرمند که اوج کل قوای ارگانیک طبیعت است. پرسش اصلی این مقاله پیرامون نقش بنیادینی است که برداشت ارگانیک شلینگ در ماهیت زیباییشناسی او داشته است، در این راستا ضمن بررسی تأثیر رویکرد حیاتگرایانۀ لایبنیتس به تبیین برجستهسازی فعالیت «من» در نظام اندیشۀ شلینگ پرداخته میشود.
To achieve the common origin of "I" and nature, Schelling takes a new approach to the philosophy of nature; demonstrating the falsity of dualism between "I" and nature and showing how nature cannot be reduced to a mechanistic series of causes and effects. By integrating Leibniz's principle of inner purposiveness, Spinoza's monism, and the Kantian concept of teleology, he interprets an organic idea of nature as a totality and founds "I" on the ground of this organic nature. Schelling turns to Leibniz's vitalistic philosophy for presents a self-organizing scheme of nature, and he uses the intensive doctrine of substance to overcome the dualism of modern philosophy. In this view, the parts are to be deduced, in a purely analytic way from the whole, and each unit must include an infinite plurality, so the difference between subject and object is in degree, not in type; Nature is all alive, and no real object is entirely inorganic but is only in a lower degree of organic. In Schilling's point of view, the highest degree of organization of the infinite is the creativity of the artist, who is the culmination of all the organic forces of nature. The main question of this essay is about the fundamental role of Schelling's organic interpretation in his aesthetic essence. in this regard, while the impact of Leibniz's vitalistic approach is analyzed, the reinforcement of the activity of "I" in Schilling's system of thought is examined.
خلاصه ماشینی:
بر اساس اين ديدگاه هر جزء بايد در خود کل را داشته باشد و هر واحد بايد مشتمل بر کثرتي نامتناهي باشد، لذا تمايز ميان امر ذهني و عيني در درجه است نه در نوع ؛ طبيعت سراسر زنده است و هيچ شي واقعي کاملا غيرارگانيک نيست بلکه تنها در مرتبۀ پايين تري از ارگانيک است .
اگرچه برخي از مطالعات جديد ميکوشند که بسط فلسفۀ طبيعت شلينگ را به مطالعات آغازين او از رسالۀ تيمائوس نسبت دهند، در اين مقاله رهيافتي ديگر مبتني بر رويکرد متفاوت شلينگ به فلسفۀ طبيعت لحاظ ميشود که در آن يگانه انگاري اسپينوزا، اصل هدف مندي دروني لايب نيتس و مفهوم کانتي غاييت را تلفيق ميکند.
از آن خودسازي اسپينوزا و لايب نيتس شلينگ با گنجاندن فلسفۀ طبيعت در فلسفۀ استعلايي سعي در توضيح چگونگي پديدارشدن «من » به عنوان يک موجود تن يافته (embodied) و سازمان مند درون طبيعت دارد که در عين حال بايد قائل به فعاليت «من » به مثابه اصل نخستين فلسفه ميشد.
شلينگ از اصل هدف مندي دروني استفاده ميکند تا بگويد نفس فعاليت «من »، در اصل ، در غلبه کردن بر محدوديت هايي شکل ميگيرد که «من » بر خودش اعمال کرده است و مونادولوژي لايب نيتس تأييدي است در توصيف همۀ موجودات سازمان مند طبيعت بر اساس اصل هدفمندي دروني، شلينگ اين استدلال ها را با ارجاع به مفهوم غاييت کانت بسط ميدهد.