چکیده:
توسعه روزافزون جوامع غربی و رسیدن بشر به سرحدات پیشرفت، امید رهایی از درد و رنج را برای انسان غربی به ارمغان آورد. در این میان زیگموند فروید در مخالفت با فضای خوشبینی حاکم بر غرب در اوایل سده بیستم تأکید میکند که تمدن بر انقیاد و سرکوبگری غرایز آدمی استوار است و دستاورد تمدن برای انسان امروزی، نه آرامش و آسایش، بلکه درد و رنج فزاینده است. در مقابل هربرت مارکوزه، فیلسوف اجتماعی آلمان، همزمان با نقد نظریات فروید، طرحی از تمدن ناسرکوبگر را ارائه و اعلام میکند که سرکوبگری فرهنگ، نه برخاسته از ذات تمدن، بلکه دستاورد نظام سرمایهداری است. در این مقاله، مبتنی بر روش تحلیلی - انتقادی، با بهرهمندی از ظرفیت نظریه استخدام علامه طباطبایی(ره) و آموزههای حکمت صدرایی نشان خواهیم داد که آنچه مارکوزه تحت عنوان تمدن ناسرکوبگر معرّفی میکند، چیزی جز باقیماندن در «استخدام متقابل در ساحت حیوانی» نیست و برای عبور از سرکوب میبایست کمالات عقلی و اغراض فطری را بسان عنصر تعینبخش زندگی اجتماعی مطرح کرد؛ امری که علامه طباطبایی(ره) مبتنی بر نظام صدرایی بدان پرداخته است.
The increasing development of Western societies and the human being advances brought hope to Western man to be free from suffering and pain. Meanwhile, Sigmund Freud, in opposition to the atmosphere of optimism in the West in the early twentieth century, emphasizes that civilization is based on the subjugation and suppression of human instincts and the achievement of civilization for modern man is not peace and comfort, but increasing suffering and pain. In contrast to Herbert Marcuse, the German social philosopher, while criticizing Freud's theories, presents a plan for a non-suppressing civilization and says that the suppression of culture is not the essence of civilization, but the achievement of the capitalist system. In this paper, based on the analytical-critical method, using the capacity of Allameh Tabatabaei's employment theory and the teachings of Sadra's (Mulla Sadra) wisdom, we will show that what Marcuse describes as a non-suppressing civilization is nothing more than a getting stuck in a "reciprocal employment in the animal realm." In order to overcome suppression, intellectual perfection and instinctual intentions must be considered as a determining element of social life; This is something that Allameh Tabatabaei has dealt with based on the Sadra's system.
خلاصه ماشینی:
در این مقاله، مبتنی بر روش تحلیلی - انتقادی، با بهرهمندی از ظرفیت نظریه استخدام علامه طباطبایی رحمهالله و آموزههای حکمت صدرایی نشان خواهیم داد که آنچه مارکوزه تحت عنوان تمدن ناسرکوبگر معرّفی میکند، چیزی جز باقیماندن در «استخدام متقابل در ساحت حیوانی» نیست و برای عبور از سرکوب میبایست کمالات عقلی و اغراض فطری را بسان عنصر تعینبخش زندگی اجتماعی مطرح کرد؛ امری که علامه طباطبایی رحمهالله مبتنی بر نظام صدرایی بدان پرداخته است.
مارکوزه هرچند میپذیرد که پیشرفت با ناآزادی گره خورده است و در سراسر جهان تمدن صنعتی، سلطه انسان بر انسان رو به افزایش است، اما در مسیر بسط طرح مفهومی خود از فرهنگ ناسرکوبگر، تأکید بر این نکته دارد که جامعهپذیری و سرکوب به لحاظ تاریخی خاص و تحت انقیاد دگرگونیهای اجتماعی است و ازاینرو «یکیگرفتن فرهنگ و سرکوب» آنچنان که فروید معتقد بود، در نظرش خالی از اشکال نیست.
امری ناگزیر است؛ اما بهخلاف فروید میگوید آنچه در فرایند متمدنشدن، عنصری دردآور و رنجآفرین است، نه شکلگیری اصل واقعیت، بلکه فرایند سرکوب مازاد است که از سوی نظام سرمایهداری و با حکمرانی خرد تکنولوژیک روز به روز تشدید میشود (مارکوزه، 1394ب، ص 114)؛ بنابراین از ضرورت تاریخی اصل عملکرد و استمرار آن نمیتوان به این نتیجه دست یافت که ترسیم تمدنی جدید مبتنی بر یک اصل واقعیت دیگر، امری محال و ناممکن است؛ چه آنکه فروید نیز مدعی ازمیانرفتن این تصویر (تصویر تحقق یک اصل واقعیت دیگر) نیست، بلکه مدعی مدفونماندن آن در ناخوداگاه شده است.