چکیده:
حق، ادعایی معنـادار و هویتی منطقـی و موجهشدنی در گستره انسان و به دست آمده در راستای منزلت و شرافت او است. این مقاله میکوشد به تاریخ مفهوم حق و جایابی آن در الاهیات سیاسی کاتولیک بپردازد. پس از آن و با دریافت دلالتهای حق در گزارههای الاهیاتی کاتولیک، مبتنی بر مطالعات کتابخانهای و رویکرد توصیفی-تحلیلی، مفهوم حق مدرن را در نسبت با آن قرار میدهد. برای این نسبتسنجی، دست کم دو راه وجود دارد: یکی بررسی مبانی توجیهی حق در الاهیات سیاسی کاتولیک و دیگری بررسی معنا، نقش، جایگاه و کارکرد حق در گفتمان الاهیاتی کاتولیک. به نظر میرسد ریشههایی در الاهیات قابل دریافت است که افزون بر عوامل تاریخی و بسترهای محیطی، زمینهای معرفتی برای تکوین مفهوم مدرن حق و در برههای دیگر، کاتالیزری برای پذیرش و توسعه مفهوم مدرن حق فراهم میساخت.
The concept of right is a meaningful, logical and justifiable claim in the realm of man and obtained in the direction of his dignity and honor. This concept, like a sword in the bottom of a drunken bell, is the basis for the dialectic of rebirth and backwardness in modern and classical thought. Catholic political theology, meanwhile, has a concept of right, contrary to the established dogmatic theory of riot and special burden on believers. The leading essay, based on library studies and descriptive-analytical approach, is written in order to achieve the form of right in Catholic political theology and its comparative measurement with the modern concept of right (the main issue of the research). This notion of right, although considered evil in some readings, is, in contrast, in addition to historical factors and environmental contexts, an epistemological ground for the development of the modern concept of right and, at other times, a catalyst for the acceptance and development of the concept of Modern right.
خلاصه ماشینی:
حال این نوشته بر آن است تا در چهارچوب و روششناسی مطرح شده در بالا به سنجش نسبت میان مفهوم مدرن حق با الاهیات سیاسی کاتولیک بپردازد.
در حقیقت آیا حق هویتی گسستبنیاد دارد تا بتوان به وظیفهگرایی اندیشه پیشامدرن و نگرش اشتقاقی به حقوق (به عنوان اموری برآمده از وظایف) معتقد شد و این عقیده را بر تضاد سنت کیهانی اندیشه انجیلی با اندیشه مبتنی بر سوژه اندیشنده انسان بنا کرد و همچنین به تفاوتهایی نظیر محوریت فضیلت در اندیشه کهن و محوریت آزادی در اندیشه مدرن دامن زد و یا در مقابل به یافت و پیوست مفهوم مدرن حق در الاهیات کاتولیک استدلال کرد و کوشید که همبستگی جامعه به ضرر حقها و آزادیهای فردی تقویت نشود؟ این نوشته در سیر استدلالی و استنادی خود سعی میکند به یکی از احتمالات بالا رهنمون شود و لوازم و آثار آن را بیان نماید.
به عنوان تمایز سوم میتوان چنین دریافت که فهم مطیعانه واسالها در نظام فئودالیته از حاکم، صرفاً به این معناست که آنها حاکم را به عنوان کسی که تصمیمگیری نهایی با اوست میدانستند (نه مفهوم مدرن حاکم) ولی «در مجامع تصور چنین بود که فرمانروا تنها در صورتی مشروعیت دارد که به صورت ادواری، مجامع اصناف مناطق تحت قدرت خویش را در مجامع عمومی گرد هم آورد.
بذرهای مفهوم خیر عمومی، گرچه با برخی مبانی حقوق بشر در تنازع قرار دارد و نیز نگرش تجربی به وحی نیز زمینه را برای مرجعیت عقل در فهم حق و اعتزال نظم حقها و آزادیها از الاهیات بیشتر فراهم مینمود.