چکیده:
درونمایه مرگ یکی از موضوعات مهم برای بازنمایی در ادبیات جهان است. نوشتار پسامدرنیستی با شبیهسازی مرگ و مواجهه خواننده با دنیاهای متعدد و گذار از مرزهای هستیشناسانه این مضمون را به رویه و سطح روایت سوق داده و بر نقش غیرقابلانکار آن در شکلگیری قصههای بشری تأکید ورزیدهاست. اندیشمند پسامدرنیست برایان مکهیل، به ارتباط محتوایی مرگ و گفتمان در ادوار مختلف بهویژه در حوزه ادبیات پسامدرنیستی اشارهکردهاست. در این پژوهش با بازخوانی روایتهای داستانی محمدرضا کاتب به این سؤال مقدر پاسخ میدهیم که آیا اندیشه پیوند میان مرگ و کلام در متون داستانی محمدرضا کاتب به چشم میخورد؟ و سپس در بازنمایی مضمون مرگ این ارتباط با پسامدرنیسم محفوظ ماندهاست؟ در این جستار تلاش شدهاست پیوند محتوایی مرگ با کلام و گفتار پسامرگی در پسامدرنیسم و تلازم و همبستگی محوری این مضامین در روایتهای داستانی این داستاننویس معاصر نشان داده شود.
The theme of death is one of the most important subjects represented in world literature. By simulating death, confronting the readers with multiple worlds and crossing ontological borders, postmodernist writing has moved this theme to the surface of narratives and emphasized its undeniable role in the formation of human stories. Brian McHale, a scholar of postmodernism, has pointed out the thematic connection between death and discourse in different periods, especially in postmodernist literature. Rereading Mohammadreza Kateb’s fictional narratives, this study aims to deal with the following questions: is the above-mentioned connection detectable in Kateb’s narratives? And, in representing the theme of death, has this relationship to postmodernism been preserved? This paper is an attempt to demonstrate the thematic connection between death and post-mortem discourse in postmodernism, and the interdependence of these themes in the fictional narratives of this contemporary writer
خلاصه ماشینی:
همچنـین بـا ایـن سؤال های بنیادی به سراغ پژوهش می رویم : آیا اساساً ارتباطی میان مرگ و گفتمان یا کـلام در آن دسته از روایت های داستانی فارسی که شگردهای پسامدرنیستی را مورد استفاده قرار می دهند وجود دارد؟ آیا اندیشه پیوند میان مرگ و کلام در متون داستانی محمدرضا کاتـب به چشـم مـی خـورد؟ در بازنمـایی مضـمون مـرگ ایـن ارتبـاط بـا پسامدرنیسـم محفـوظ مانده است ؟ شکل کاربرد مضمون مرگ در ادبیات پسامدرن چـه تفـاوتی بـا قبـل دارد؟ اگـر بپذیریم که ادبیات بازتاب دهنده مضامین فرهنگی و تاریخی است ، مرگ در ایـن داسـتان هـا چه چیزی درباره زندگی در فرهنگ پست مدرن می گوید؟ ٢- پیشینه پژوهش کتاب ها و مقـالات بسـیاری در دهـه اخیـر بـا موضـوع رهیافـت هـای پسامدرنیسـتی بـه چـاپ رسیده است .
این گونه گفتارها دوپهلو هستند؛ از یک سـو مـدعیانـد به شکل موفقیت آمیزی «تقدیر فرجام گریزی از راه اطاله کلام » را تجسم بخشیده انـد و از مـرگ فراتر رفته اند و از سوی دیگر خود مرگ اند، یعنی گفتار میتواند به معنای حیـاتی بـرای اشـخاص داستان باشد و نوشتار میتواند یادبودی باشد که البته ایـن خـود متضـمن مـرگ اسـت و «ایـن همان مرگ مؤلف و فرض نوشتار به مثابه نابودی سوژه است » (مک هیل ، ١٣٩٤: ١٧٠-١٧٢).
در داستان های کاتب شکل دیگری از فراروی از مرگ را میبینـیم کـه اگرچـه در ارتباط با کلام نیست ولی با اندیشه گذر از مرگ و عبـور از مرزهـای وجودشناسـانه در پیوند است ؛ و آن رویارویی بدون ترس و قدرتمندانه بـا مـرگ اسـت .