چکیده:
انسان تنها موجودی است که به هستی خود میاندیشد. این اصل مبنای نوعی جهانبینی فلسفی است که به اگزیستانسیالیسم یا وجودمداری شهرت دارد. در این نگرش، امکانهای وجودی محدودی برای رهایی از تضادها و تناقضهای درونی و نیز گریز از هستی معناباخته در اختیار انسان قرار دارد. از همین رو انسان در مواجهه با وجود، به احساس عدم تعلّق، تعلیق و رنجها و دلهرههایی وجودی دچار میگردد. در تبیین این احساس، برخی از اندیشمندان وجودمداری مانند کافکا، با برگزیدن زبان روایت و ساختار نمادین ادبیات داستانی به مباحث خشک و تخصّصی اگزیستانسیالیسم، صبغهای هنری بخشیدند و برخی از نویسندگان معاصر ایرانی نیز این روش و نگرش را برگزیدند. از آنجایی که دیدگاههای موجود در این زمینه بر تاثر صادق هدایت از کافکا تاکید دارد، هدف این مقاله بررسی مقایسهای و تطبیقی یکی از مظاهر جهانبینی فلسفی مزبور، در برجستهترین آثار ادبی این دو نویسنده است. بدین منظور مقولههای «دلهره» وجودی در چهار داستان کافکا و هدایت بررسی و مشخص شد که معناباختگی، هویتباختگی، تنهایی، تعلیق، تردید، ترس و محکومیت ازلی، کنشهای ذهنی و عینی شخصیّتهای داستانهای هر دو نویسنده را شکل دادهاند. افزون بر مساله تاثر هدایت و وجه اشتراک دو نویسنده در اصل «دلهره»، داستانهای هدایت بیشتر به دلهرههای حوزه معرفتشناختی و روانشناختی تعلق دارد. اما رمانهای کافکا بیشتر دلهرههای عمیق اعتقادی را به نمایش میگذارد.
Hedayat and Kafka Man is the only being who thinks about his being. This principle is the basis of a kind of philosophical worldview known as existentialism or existentialism. In this view, man has limited existential possibilities to get rid of internal contradictions and contradictions and escape from meaningful existence. Therefore, in the face of existence, man experiences the feeling of non-suspension, suspension, and suffering, and existential apprehensions. In explaining this feeling, some existential thinkers such as Kafka, by choosing the language of narration and the symbolic structure of fiction to the dry and specialized issues of existentialism, gave an artistic character, and some contemporary Iranian writers chose this method and attitude. Since the views in this field emphasize the influence of Hedayat from Kafka, the purpose of this article is to compare and contrast one of the manifestations of this philosophical worldview in the most prominent literary works of these two authors. To this end, the components of existential "apprehension" in the four stories of Kafka and Hedayat were examined and it was determined that semantics, identity loss, loneliness, suspense, doubt, fear, and eternal condemnation, mental and objective actions of the characters of each story. They have formed two writers. In addition to the influence of guidance and the commonality of the two authors in the principle of "apprehension", the stories of guidance are mostly related to the apprehensions of epistemology and psychology. But Kafkachrchr('39')s novels show deep religious apprehension.
خلاصه ماشینی:
از آنجايي که ديدگاه هاي موجود در اين زمينه بر تأثر صادق هدايت از کافکا تأکيد دارد، هدف اين مقاله بررسي مقايسه اي و تطبيقي يکي از مظاهر جهان بيني فلسفي مزبور، در برجسته ترين آثار ادبي اين دو نويسنده است .
بررسي پيام کافکاي هدايت در کتاب همايون کاتوزيان (١٣٧٧)، تحليل مسخ کافکا براساس فلسفۀ اگزيستانسياليستي کييرکگارد در مقالۀ احمديان و دهقان (١٣٨٨)، اگزيستانسياليسم در «سگ ولگرد» در نوشتۀ موسوي و همايون (١٣٨٨) و ويژگيهاي تمثيلي مسخ کافکا تحقيق مهياري و سلامي (١٣٩٠) از اين جمله اند.
روزبه (١٣٩١) مسخ کافکا و «سگ ولگرد» صادق هدايت را از نگاه اگزيستانسياليستي بررسي کرده و پيام مشترک هر دو رمان را مسئلۀ احاطۀ انسان در ميان عدم و درنهايت نااميدي دانسته است .
پژوهش حاضر با بررسي آثار هدايت از منظر فلسفۀ وجودمداري و مقايسۀ آن با نوشته هاي کافکا کوشيده است با مرور اجمالي منشأ «دلهره » و صبغۀ فلسفي آن ، مؤلفه ها و مقوله هاي «دلهره » را در آثار اين دو نويسنده شناسايي کند.
کافکا اگرچه به بهانۀ به تصوير کشيدن فضاي دادگاه ، ساختار قضايي کشورش را نيز نقد ميکند و هر دادرسي اين جهاني را در ذات خود ناقص ميداند، در افقي کلان تر، دغدغۀ اصلي او بيان حس تعليق و وضعيت وجودي انسان در فلسفۀ اگزيستانسياليسم است که براساس آن ، خود را هميشه در معرض قضاوتي ميداند که عادلانه و انساني به نظر نميرسد.